آهسته براه بردن و کشیدن : ( کش کشانش آورید ند آن طرف او فغان بر داشت در تشنیع وتف ) . ( مثنوی )
کش کشان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کشکشان. [ ک َ / ک ِ ک َ / ک ِ ] ( ق مرکب )مخفف کشان کشان است که کنایه از آهسته و به تأنی براه رفتن و براه بردن است. ( از آنندراج ) ( از جهانگیری ) ( از برهان ). || در حال کشیدن ممتد. کشانیدن بالاستمرار. رجوع به کشان کشان شود :
بمن نگر که مرا یار امتحانهاکرد
به حیله کرد مرا کشکشان به گلزاری.
دست دیگر رشته جانم گرفت
کشکشانم برد تا درگاه دوست
در دلم بنشست و ایمانم گرفت.
بمن نگر که مرا یار امتحانهاکرد
به حیله کرد مرا کشکشان به گلزاری.
مولوی ( از جهانگیری ).
دست عشق آمد گریبانم گرفت دست دیگر رشته جانم گرفت
کشکشانم برد تا درگاه دوست
در دلم بنشست و ایمانم گرفت.
باباعلی کوهی ( از آنندراج ).
فرهنگ عمید
در حالت کشیدن، کشان کشان: کش کشانش آوریدند آن طرف / او فغان برداشت در تشنیع و تَف (مولوی: ۴۵۸ ).
کلمات دیگر: