گوبان . (اِخ ) دهی است به مرو، و معرب آن جوبان است . (منتهی الارب : جوب ).
گوبان
لغت نامه دهخدا
گوبان. [ گ َ / گُو ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) گاوبان و گله چران گاو. ( ناظم الاطباء ) :
چون که با گاو و خرم صحبت فرمایی
گر تو دانی که نه گوبان و نه خربانم.
گوبان. ( اِخ ) دهی است به مرو، و معرب آن جوبان است. ( منتهی الارب : جوب ).
چون که با گاو و خرم صحبت فرمایی
گر تو دانی که نه گوبان و نه خربانم.
ناصرخسرو.
گوبان. ( اِخ ) دهی است به مرو، و معرب آن جوبان است. ( منتهی الارب : جوب ).
گوبان . [ گ َ / گُو ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) گاوبان و گله چران گاو. (ناظم الاطباء) :
چون که با گاو و خرم صحبت فرمایی
گر تو دانی که نه گوبان و نه خربانم .
چون که با گاو و خرم صحبت فرمایی
گر تو دانی که نه گوبان و نه خربانم .
ناصرخسرو.
فرهنگ عمید
نگهبان گاو.
کلمات دیگر: