کشوردار
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( صفت ) نگهبان کشور حارس شهر و حصار : ( نگشاید در و دروازه کسی بر رخ عیش تا در اقلیم دلم عشق تو کشور دار است ) . ( نصیر همدانی )
لغت نامه دهخدا
کشوردار. [ ک ِش ْوَ ] ( نف مرکب ) دارنده کشور. پادشاه. کشورخدیو. || حارث شهر و حصار. ( آنندراج ) :
نگشاید در و دروازه کسی بر رخ عیش
تا در اقلیم دلم عشق تو کشوردارست.
نگشاید در و دروازه کسی بر رخ عیش
تا در اقلیم دلم عشق تو کشوردارست.
نصیر همدانی ( از آنندراج ).
فرهنگ عمید
نگهبان کشور.
کلمات دیگر: