کلمه جو
صفحه اصلی

شقراق

فرهنگ فارسی

( اسم ) شیر گنجشک .
شرقراق

لغت نامه دهخدا

شقراق . [ ش َ / ش ِ ] (ع اِ) شِقِرّاق . (منتهی الارب )(آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به شِقِرّاق شود.


شقراق . [ ش َ ق ِرْ را ] (ع اِ) شِقِرّاق . اخیل . (از منتهی الارب )(آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به شِقِرّاق شود.


شقراق . [ ش ِ ق ِرْ را ] (ع اِ) شرقراق . شرقرق . شرشق . نوعی از غراب . مرغی است کوچک با خجکهای سرخ و سبز و سیاه و سپید، و از اینجاست که آن را «اخیل » هم نامند و آن در زمین حرم و روم و شام و خراسان ونواحی آن یافت شود. چون تلخه ٔ آن بر زر ناقص عیار گداخته ریزند سرخ و کامل عیار گردد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). عَوْهَق . (تاج العروس ). مرغی است بقدر فاخته سبز و بدبوی و به فارسی سبزه قبا نامند و در تنکابن کراکر گویند. شرقراق . شرقرق . طیرالعراقیب . اخطب . شرشق . قاریه . زاغ کبود. مرغی است که او را به فال بد دارند. (یادداشت مؤلف ). کاسکینه . مرغ سیاه . (زمخشری ). کراج . (دهار) (مهذب الاسماء). اخیل . (بحر الجواهر).مرغی است چندِ کبوتر و رنگ آن بین سرخ و سبز و سیاه . از اول نیسان به سرزمین شام می آید و تا آخر تابستان در آنجا سکونت دارد. و بیشتر در شکاف درختان و دیوارها بسر میبرد. بدبو و بسیارخوان است . (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 222). مرغی است سرخ و سپید و سبز. (از اقرب الموارد). بلواسه و سنقره گویند، به پارسی کاسکینه و به شیرازی کاسه شکنک گویند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). شیرگنجشک . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به شیرگنجشک و مترادفات دیگر شود.


شقراق. [ ش ِ ق ِرْ را ] ( ع اِ ) شرقراق. شرقرق. شرشق. نوعی از غراب. مرغی است کوچک با خجکهای سرخ و سبز و سیاه و سپید، و از اینجاست که آن را «اخیل » هم نامند و آن در زمین حرم و روم و شام و خراسان ونواحی آن یافت شود. چون تلخه آن بر زر ناقص عیار گداخته ریزند سرخ و کامل عیار گردد. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). عَوْهَق. ( تاج العروس ). مرغی است بقدر فاخته سبز و بدبوی و به فارسی سبزه قبا نامند و در تنکابن کراکر گویند. شرقراق. شرقرق. طیرالعراقیب. اخطب. شرشق. قاریه. زاغ کبود. مرغی است که او را به فال بد دارند. ( یادداشت مؤلف ). کاسکینه. مرغ سیاه. ( زمخشری ). کراج. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). اخیل. ( بحر الجواهر ).مرغی است چندِ کبوتر و رنگ آن بین سرخ و سبز و سیاه. از اول نیسان به سرزمین شام می آید و تا آخر تابستان در آنجا سکونت دارد. و بیشتر در شکاف درختان و دیوارها بسر میبرد. بدبو و بسیارخوان است. ( از تذکره داود ضریر انطاکی ص 222 ). مرغی است سرخ و سپید و سبز. ( از اقرب الموارد ). بلواسه و سنقره گویند، به پارسی کاسکینه و به شیرازی کاسه شکنک گویند. ( از ذخیره خوارزمشاهی ) ( تحفه حکیم مؤمن ). شیرگنجشک. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به شیرگنجشک و مترادفات دیگر شود.

شقراق. [ ش َ ق ِرْ را ] ( ع اِ ) شِقِرّاق. اخیل. ( از منتهی الارب )( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). رجوع به شِقِرّاق شود.

شقراق. [ ش َ / ش ِ ] ( ع اِ ) شِقِرّاق. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). رجوع به شِقِرّاق شود.

فرهنگ عمید

دارکوب، اَخیَل.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شَقِرّاق‏ پرنده‏ای شبیه کلاغ با بالهای سیاه و خطوط سرخ، سفید، سبز و سیاه که سبزی اش بر دیگر رنگها غلبه دارد؛ و به مناسبتی در باب اطعمه و اشربه نام برده‏اند.
عرب به آن فال بد می‏زد.
شَقِرّاق‏ در زبان فارسی
به گفته برخی، در فارسی به این پرنده «سبز مرغ» یا «سبزه قبا» گویند.

خوردن و کشتن شَقِرّاق‏
خوردن گوشت شقرّاق و نیز کشتن آن مکروه است.


پیشنهاد کاربران

در استان کرمان به آن کلاغ سبز می گویند و دشمن زنبور عسل است.


کلمات دیگر: