پدر بطنی است از عرب .
بریح
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بریح. [ ب َ ] ( ع ص ، اِ ) شکاری که از دست راست صیاد به جانب دست چپ وی رود. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بَروح. و رجوع به بروح شود.
- ابن بریح ؛ زاغ. ( ناظم الاطباء ). غراب. ( اقرب الموارد ).
- ام بریح ؛ زاغ. ( ناظم الاطباء ).
- || بلا. ( ناظم الاطباء ).
|| ( اِخ ) از اعلام است. ( از منتهی الارب ).
بریح. [ ب ُ رَ ] ( اِخ ) پدر بطنی است از عرب. ( از منتهی الارب ).
- ابن بریح ؛ زاغ. ( ناظم الاطباء ). غراب. ( اقرب الموارد ).
- ام بریح ؛ زاغ. ( ناظم الاطباء ).
- || بلا. ( ناظم الاطباء ).
|| ( اِخ ) از اعلام است. ( از منتهی الارب ).
بریح. [ ب ُ رَ ] ( اِخ ) پدر بطنی است از عرب. ( از منتهی الارب ).
بریح . [ ب َ ] (ع ص ، اِ) شکاری که از دست راست صیاد به جانب دست چپ وی رود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بَروح . و رجوع به بروح شود.
- ابن بریح ؛ زاغ . (ناظم الاطباء). غراب . (اقرب الموارد).
- ام بریح ؛ زاغ . (ناظم الاطباء).
- || بلا. (ناظم الاطباء).
|| (اِخ ) از اعلام است . (از منتهی الارب ).
بریح . [ ب ُ رَ ] (اِخ ) پدر بطنی است از عرب . (از منتهی الارب ).
کلمات دیگر: