پی بردن به
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
اثر , استنتج , نوبة
مترادف و متضاد
ضبط کردن، کشیدن، دنبال کردن، رسم کردن، پی بردن به، ترسیم کردن، ردیابی کردن، اثر گذاشتن، پی کردن
طلسم کردن، پی بردن به، هجی کردن، املاء کردن، درست نوشتن، دل کسی را بردن
استنتاج کردن، حدس زدن، استنباط کردن، اشاره کردن بر، پی بردن به
پیشنهاد کاربران
ره بردن به کسی یا جایی ؛ بدو یا بدانجا دسترسی یافتن. بدان پی بردن. بدان راهنمایی شدن :
چراغی است در پیش چشم خرد
که دل ره به نورش به یزدان برد.
اسدی.
چراغی است در پیش چشم خرد
که دل ره به نورش به یزدان برد.
اسدی.
کلمات دیگر: