خیمی
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
خاصیة
مترادف و متضاد
مشخصه، خاص، نهادی، نهادین، خیمی
فرهنگ فارسی
مرقه و شوربایی که از حیوان صدف طلینا کنند .
لغت نامه دهخدا
خیمی. [ خ َ ] ( ص نسبی ) خیمه فروش. آنکه خیمه دوزد وفروشد. ( یادداشت مؤلف ). خیمه دوز. ( ناظم الاطباء ).
خیمی. ( اِ ) مرقة و شوربایی که از حیوان صدف طلینا کنند. ( یادداشت مؤلف ).
خیمی. ( اِ ) مرقة و شوربایی که از حیوان صدف طلینا کنند. ( یادداشت مؤلف ).
خیمی . (اِ) مرقة و شوربایی که از حیوان صدف طلینا کنند. (یادداشت مؤلف ).
خیمی . [ خ َ ] (ص نسبی ) خیمه فروش . آنکه خیمه دوزد وفروشد. (یادداشت مؤلف ). خیمه دوز. (ناظم الاطباء).
کلمات دیگر: