کلمه جو
صفحه اصلی

دست مالی کردن

فارسی به انگلیسی

fumble


fumble
to rub with the hand
, to handle roughly

فارسی به عربی

فی العراء

مترادف و متضاد

rough (فعل)
زمخت کردن، بهم زدن، دستمالی کردن

scrabble (فعل)
خط خط کردن، دستمالی کردن، سرسری چیز نوشتن

فرهنگ فارسی

لمس کردن . برمجیدن . بساویدن مالیدن دست به چیزی .

لغت نامه دهخدا

دست مالی کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) لمس کردن. برمجیدن. پرماسیدن. بساویدن. بسودن. ببسودن. مالیدن دست به چیزی. دست به چیزی زدن. || دست زده کردن. دست خورده کردن.


کلمات دیگر: