کلمه جو
صفحه اصلی

تعدیل کردن

فارسی به انگلیسی

adjust, fit, moderate, modify, modulate, qualify, realign, revise, soften, temper, tone, to adjust

to adjust


adjust, fit, moderate, modify, modulate, qualify, realign, revise, soften, temper, tone


فارسی به عربی

بلل , عدل , کیف , معتدل , نظم

مترادف و متضاد

modify (فعل)
اصلاح کردن، تعدیل کردن، تغییر دادن، پیراستن

adapt (فعل)
وفق دادن، جور کردن، اقتباس کردن، تعدیل کردن، سازوار کردن، درست کردن، مطابقت کردن

adjust (فعل)
وفق دادن، تعدیل کردن، تنظیم کردن، سازگار کردن، میزان کردن، تسویه نمودن، مطابق کردن

moderate (فعل)
تعدیل کردن، اداره کردن، معتدل کردن، ملایم کردن

dampen (فعل)
تعدیل کردن، مرطوب شدن، افسرده شدن، رطوبت پیدا کردن

modulate (فعل)
تعدیل کردن، تنظیم کردن، میزان کردن، سوار کردن، برابری کردن، نرم کردن، زیر و بم کردن، تلقیق کردن، بمایه دراوردن، تحریر دادن، با آواز خواندن، تلحین کردن، میزان کردن رادیو، تغییر پرده و مقام دادن

regulate (فعل)
تعدیل کردن، درست کردن، تنظیم کردن، میزان کردن، مرتب کردن، منظم کردن

collimate (فعل)
تعدیل کردن، میزان کردن، موازی قرار دادن

coordinate (فعل)
تعدیل کردن، هم اهنگ کردن، متناسب کردن

فرهنگ فارسی

۱ -( مصدر ) راست کردن تعدیل کردن . ۲ - از روی عدالت تقسیم کردن . ۳ - راستکار خواندن پارسا داشتن .

لغت نامه دهخدا

تعدیل کردن. [ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) برابر کردن و از روی عدالت چیزی را تقسیم کردن. ( ناظم الاطباء ). || در فارسی امروزین کاستن از شدت و حدت چیزی یا عملی : فلان کس نظر خود را تعدیل کرد. رفتار خود را تعدیل کرد.

پیشنهاد کاربران

Downsize = تعدیل کردن نیرو


کلمات دیگر: