کلمه جو
صفحه اصلی

ریشخند کردن

فارسی به انگلیسی

blandish, cajole, coax, deride, mock, ridicule, wheedle, to ridicule, to coax

to ridicule, to coax


blandish, cajole, coax, deride, mock, ridicule, wheedle


فارسی به عربی

تملق , مداهنة
داهن , شریب , کابل محوری

تملق , مداهنة


مترادف و متضاد

coax (اسم)
ریشخند کردن

cajolery (اسم)
چاپلوسی، ریشخند کردن، گول، ریشخند، مداهنه

carney (فعل)
ریشخند کردن

sweet-talk (فعل)
چاپلوسی کردن، ریشخند کردن، تملق گفتن

wheedle (فعل)
چاپلوسی کردن، گول زدن، ریشخند کردن، خر کردن

coax (فعل)
چاپلوسی کردن، نوازش کردن، ریشخند کردن، چرب زبانی کردن

bamboozle (فعل)
گول زدن، ریشخند کردن

cajole (فعل)
گول زدن، ریشخند کردن

carny (فعل)
ریشخند کردن

lout (فعل)
ریشخند کردن، سر فرود آوردن، ولگردی کردن، بیشعور دانستن

blarney (فعل)
ریشخند کردن

praise (فعل)
ستودن، ستایش کردن، چاپلوسی کردن، علم کردن، ریشخند کردن، لاف زدن، خوشامد گویی کردن، تعریف کردن، تمجید کردن، تمجید و ستایش کردن، نیایش کردن

blandish (فعل)
چاپلوسی کردن، نوازش کردن، ریشخند کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - تملق گفتن از روی استهزا . ۲ - مسخره کردن بریش کسی خندیدن .
تمسخر کردن و استهزا و مسخره نمودن

لغت نامه دهخدا

ریشخند کردن. [ خ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تمسخر کردن. استهزا و مسخره نمودن. ( ناظم الاطباء ). استهزاء کردن. مسخره کردن. تمسخر نمودن. دست انداختن. ( یادداشت مؤلف ) :
آتشی کآب را بلند کند
بر تن خویش ریشخند کند.
سنایی.
ساعتی دستبند می کردند
برسمن ریشخند می کردند.
نظامی.
ریشخندی کرده اند آن منکران
بر مثلها و بیان ذاکران.
مولوی.
ای بسا ریشخندها که فلک
برتکاپوی خر سوار کند.
عمادی شهریاری.
کند زعفران سبزه را ریشخند
که شد سنبلش برگل پنبه بند.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
|| فریفتن به زبان ، چنانکه بچه را. تی تال. طفل را به سخنانی بی اصل و وعده های راست یا دروغ آرام کردن. ( یادداشت مؤلف ).

پیشنهاد کاربران

خر کردن


کلمات دیگر: