senile
پیرانه
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
قدیم
مترادف و متضاد
مسن، سالخورده، پیر، سالار، قدیمی، کهنه، باستانی، گذشته، پارینه، دیرینه، عتیق، سابق، فرسوده، سابقی، زر، کهن سال، کهنه کار، پیرانه
فرهنگ فارسی
( صفت ) چون ببر مانند پیران : کعبه دیرینه عروسست عجب نی که بر او زلف پیرانه و خال رخ برنا بینند. ( خاقانی ) پیرانه گریست بر جوانیش خون ریخت بر آب زندگانیش . ( نظامی ) یا اندرز ( پندرای ) پیران سر . اندرز ( رای ) خردمندانهنصیحتی مبنی بر تجریه : یکی پند پیرانه بشنو ز من ایا نامور رستم پیلتن . ( فردوسی )
منسوب به پیر چون پیر
منسوب به پیر چون پیر
فرهنگ معین
(نِ ) (ص ق . ) مانند پیر.
لغت نامه دهخدا
پیرانه. [ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) منسوب به پیر. چون پیر :
کعبه دیرینه عروسی است عجب نی که بر او
زلف پیرانه و خال رخ برنا بینند.
خون ریخت بر آب زندگانیش.
رها کن فروکش تو پیرانه پای.
جوابش نگر تا چه پیرانه گفت.
- پند پیرانه ؛ رای پیرانه ، خردمندانه. نصیحتی و رأیی بر تجربه استوار :
یکی پند پیرانه بشنو ز من
ایا نامور رستم پیلتن.
یکی رای پیرانه افکند بن.
پند پیرانه از پدر بپذیر.
مرا پیرانه پندی داد مشهور.
مرا تعلیم ده پیرانه یک پند.
که بختت جوان باد و جاهت ممجد.
جوان را یکی پند پیرانه داد.
کاهلی را یک کار فرما صد پند پیرانه بشنو.
کعبه دیرینه عروسی است عجب نی که بر او
زلف پیرانه و خال رخ برنا بینند.
خاقانی.
پیرانه گریست بر جوانیش خون ریخت بر آب زندگانیش.
نظامی.
جهان بر جوانان جنگ آزمای رها کن فروکش تو پیرانه پای.
نظامی.
برآورد سر سالخورد از نهفت جوابش نگر تا چه پیرانه گفت.
سعدی.
|| در پیری.- پند پیرانه ؛ رای پیرانه ، خردمندانه. نصیحتی و رأیی بر تجربه استوار :
یکی پند پیرانه بشنو ز من
ایا نامور رستم پیلتن.
فردوسی.
نیا چون شنید از نبیره سخن یکی رای پیرانه افکند بن.
فردوسی.
زین دبیری مباش غافل هیچ پند پیرانه از پدر بپذیر.
ناصرخسرو.
پدر کز من روانش باد پرنورمرا پیرانه پندی داد مشهور.
نظامی.
شبانی با پدر گفت ای خردمندمرا تعلیم ده پیرانه یک پند.
سعدی.
یکی پند پیرانه بشنو ز سعدی که بختت جوان باد و جاهت ممجد.
سعدی.
جهاندیده پیر دیرینه زادجوان را یکی پند پیرانه داد.
سعدی.
مرا پیرانه پندی داد وبگذشت.سعدی.
- امثال :کاهلی را یک کار فرما صد پند پیرانه بشنو.
فرهنگ عمید
۱. مربوط به پیران.
۲. آنچه درخور پیران است.
۳. (قید ) به روشی که از پیران انتظار می رود: جهان بر جوانان جنگ آزمای / رها کن فروکش تو پیرانه پای (نظامی۵: ۸۲۵ ).
۴. پیر.
۲. آنچه درخور پیران است.
۳. (قید ) به روشی که از پیران انتظار می رود: جهان بر جوانان جنگ آزمای / رها کن فروکش تو پیرانه پای (نظامی۵: ۸۲۵ ).
۴. پیر.
کلمات دیگر: