turn, twist
پیچ دادن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
اجهاد , برغی , عطف , مفتاح
مترادف و متضاد
کج کردن، خسته کردن، صاف کردن، پالودن، پیچ دادن، سفت کشیدن، مشمئز شدن، کش دادن، زور زدن، زودبکار بردن، زیاد کشیدن، کوشش زیاد کردن
خم کردن، پیچاندن، انعطاف داشتن، پیچ دادن
پیچاندن، پیچیدن، وصل کردن، پیچ دادن، گاییدن، خست کردن
خم کردن، پیچاندن، پیچیدن، تابیدن، پیچ دادن، پیچ دار کردن، تاب خوردن، چرخیدن، تاب دادن
انداختن، مصادف شدن، خوردن، تصادف کردن، پیچ دادن، پرت کردن
پیچ دادن، پیچ خوردن
پیچاندن، پیچیدن، پیچ دادن، نیشگون گرفتن و کشیدن
پیچ دادن، گره دار کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- پیچاندن چیزی را خمانیدن تافتن . ۲- بگردانیدن چیزی ( مانند دست و جز آن ) را از جای خود چرخاندن تافتن .
لغت نامه دهخدا
پیچ دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) پیچیدن چیزی را. پیچاندن. پیچانیدن. خمانیدن. خم دادن. تاب دادن. تافتن. تابیدن. بگردانیدن آن را از جای اصلی ، چنانکه دست و جز آن. پیت دادن. چرخاندن. پیچ دادن موی ، مرغولی کردن آن. تافتن آن. پیچ دادن میخ ؛ بحرکت دورانی داشتن آن. بر گرد خود پیچاندن آن تا در چوب و غیره فروشود.
کلمات دیگر: