مترادف سوا کردن : جدا کردن، از هم جدا کردن، انتخاب کردن، برگزیدن، دست چین کردن
سوا کردن
مترادف سوا کردن : جدا کردن، از هم جدا کردن، انتخاب کردن، برگزیدن، دست چین کردن
فارسی به انگلیسی
to separate, to select, to pick out
demarcate, intervene, part, select, sift, single, sort, try
فارسی به عربی
نوع
مترادف و متضاد
جدا کردن، تقسیم کردن، بخش کردن، طبقه بندی کردن، پخش کردن، مجزا کردن، سوا کردن، قسمت کردن
جدا کردن، تفکیک کردن، مجزا کردن، سوا کردن
جدا کردن، سوا کردن، اعزام کردن
جدا کردن، از هم باز کردن، سوا کردن، بندهای زنجیر را از هم باز کردن
مجزا کردن، سوا کردن، منفرد کردن، در قرنطینه نگاهداشتن، تنها گذاردن، عایق دار کردن
مجزا کردن، پیاده کردن، سوا کردن، به هم ریختن
جدا کردن
از هم جدا کردن
انتخاب کردن، برگزیدن، دستچین کردن
۱. جدا کردن
۲. از هم جدا کردن
۳. انتخاب کردن، برگزیدن، دستچین کردن
فرهنگ فارسی
جدا کردن انتخاب کردن
لغت نامه دهخدا
سوا کردن. [ س َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جدا کردن. انتخاب کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
پیشنهاد کاربران
سَواییدن = سوا کردن.
کلمات دیگر: