کلمه جو
صفحه اصلی

محموز

لغت نامه دهخدا

محموز. [ م َ ] ( ع ص ) مرد سخت سرهای انگشتان. رجل محموزالبنان. ( منتهی الارب ). مرد سخت پنجه و توانا. || تیز و تند. || شراب تیز و ترش. ( ناظم الاطباء ). شرابی که زبان را گزد. ( آنندراج ).


کلمات دیگر: