قیروانی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قیروانی .[ ق َ رَ ] (اِخ ) ابن وزان . رجوع به ابن وزان شود.
قیروانی.[ ق َ رَ ] ( اِخ ) ابن وزان. رجوع به ابن وزان شود.
قیروانی. [ق َ رَ ] ( اِخ ) حسن بن رشیق یا حسن بن علی بن رشیق ازدی ، مکنی به ابوالعباس یا ابوعلی. از علما و ادبا و شعرا و بلغای عرب بود. او راست : 1 - الانموذج فی اللغة.2 - الشذوذ فی اللغة. 3 - العمدة فی صناعة الشعر، این کتاب در مصر و تونس چاپ شده و ابن خلدون گوید که این کتاب در رشته خود بی نظیر بوده است. 4 - قراضةالذهب فی نقد اشعارالعرب ، یک نسخه خطی از این کتاب درپاریس موجود است. وی بسال 456 یا 463 هَ. ق. وفات یافت. ( روضات الجنات ص 217 ) ( ریحانة الادب ج 3 ص 327 ).
قیروانی. [ ق َ رَ ] ( اِخ ) علی بن عبدالغنی حصری قاری ، مکنی به ابوالحسن. از مشاهیر قراء و ادبای عرب و خاله زاده ابراهیم بن علی حصری بود. دیوانی مرتب و منظومه ای در قرأات مختلف و منظومه دیگر در قرائت نافع داشت ، پس از تخریب قیروان به اندلس رفت و بسال 488 هَ. ق. در طنجه وفات یافت. ( ریحانة الادب ج 3 ص 327 ).
قیروانی . [ ق َ رَ ] (اِخ ) علی بن عبدالغنی حصری قاری ، مکنی به ابوالحسن . از مشاهیر قراء و ادبای عرب و خاله زاده ٔ ابراهیم بن علی حصری بود. دیوانی مرتب و منظومه ای در قرأات مختلف و منظومه ٔ دیگر در قرائت نافع داشت ، پس از تخریب قیروان به اندلس رفت و بسال 488 هَ. ق . در طنجه وفات یافت . (ریحانة الادب ج 3 ص 327).
قیروانی . [ ق َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به قیروان . (از معجم البلدان ). رجوع به قیروان شود.
قیروانی . [ق َ رَ ] (اِخ ) حسن بن رشیق یا حسن بن علی بن رشیق ازدی ، مکنی به ابوالعباس یا ابوعلی . از علما و ادبا و شعرا و بلغای عرب بود. او راست : 1 - الانموذج فی اللغة.2 - الشذوذ فی اللغة. 3 - العمدة فی صناعة الشعر، این کتاب در مصر و تونس چاپ شده و ابن خلدون گوید که این کتاب در رشته ٔ خود بی نظیر بوده است . 4 - قراضةالذهب فی نقد اشعارالعرب ، یک نسخه ٔ خطی از این کتاب درپاریس موجود است . وی بسال 456 یا 463 هَ . ق . وفات یافت . (روضات الجنات ص 217) (ریحانة الادب ج 3 ص 327).