بازگشت , مراجعت
عوده
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عوده . [ ع َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر با 120 تن سکنه . آب آن از چاه . محصول آنجا غلات است . ساکنان این ده از طایفه ٔ بنی رشد هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
عوده . [ ع َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاخه و بنه (باوی ) بخش مرکزی شهرستان اهوازبا 350 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ گوپال و چاه . محصول آنجا غلات و برنج است . ساکنان این ده از طایفه ٔ کعبی شادگان هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
عودة. [ ع َ دَ ] (اِخ ) ابن حرب ، مشهور و ملقب به ابوتایِه حویطی (1275-1342 هَ . ق .). وی از شیوخ شجاع عرب در بادیه بشمار میرفت و در انقلاب و مبارزه ٔ عرب به مخالفت با ترکان عثمانی در جنگ بین الملل اول ، او را سهم بسزایی بوده است . عوده از دوستان نزدیک لورنس عرب بود و سرگذشت وی با داستانهایی درآمیخته است . رجوع به الاعلام زرکلی ج 5 ص 272 شود.
عودة. [ ع َ دَ ] (ع ص ، اِ) مؤنث عود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ماده شتر و یا گوسپند کلانسال . (ناظم الاطباء). رجوع به عَود شود. و آن برای میش ماده به کار نمیرود. (از ذیل اقرب الموارد). ج ، عِوَد. (اقرب الموارد) : و چون بزرگ شود [ بچه ٔ ناقه ] و دندان ناب او بزرگ شود، نر را عود خوانند و ماده را عودة، و آن در چهارده سالگی بود. (تاریخ قم ص 177).
عودة. [ ع َ دَ ] (ع مص ) برگردیدن . نو بازگشتن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بازگشتن بسوی کسی پس از روی گردان شدن از وی . (از اقرب الموارد). عودت . عَود. مَعاد. رجوع به عود و عودت و معاد شود.
عودة. [ ع َدَ ] (اِخ ) حسین بن مصطفی . رجوع به حسین عودة شود.
عودة. [ ع ِ وَ دَ ] (ع اِ) ج ِ عَود. رجوع به عود شود.
عوده. [ ع َ دَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر با 120 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات است. ساکنان این ده از طایفه بنی رشد هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
دانشنامه عمومی
این روستا در دهستان غیزانیه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، جمعیت آن ۸۳۵ نفر (۲۵۳خانوار) بوده است.