کلمه جو
صفحه اصلی

قیاض

لغت نامه دهخدا

قیاض. ( ع اِ ) برابر و مساوی. گویند هذا قیاض له. ( منتهی الارب ). رجوع به قَیض شود.

قیاض. [ ق َی ْ یا ] ( اِخ ) موضعی است بنواحی بغداد. نصر گوید: موضعی است بین کوفه و شام که از آن به عین اباغ روند. گروهی از طایفه شیبان و کنده در آن سکونت دارند. عبیداﷲبن حر در آن باره اشعاری دارد. گاه قیاس در بعض اشعار آمده است. ( از معجم البلدان ).

قیاض. ( اِخ ) قلعه ای است در یمن بین تعز و ریمه. ( از معجم البلدان ).

قیاض . (اِخ ) قلعه ای است در یمن بین تعز و ریمه . (از معجم البلدان ).


قیاض . (ع اِ) برابر و مساوی . گویند هذا قیاض له . (منتهی الارب ). رجوع به قَیض شود.


قیاض . [ ق َی ْ یا ] (اِخ ) موضعی است بنواحی بغداد. نصر گوید: موضعی است بین کوفه و شام که از آن به عین اباغ روند. گروهی از طایفه ٔ شیبان و کنده در آن سکونت دارند. عبیداﷲبن حر در آن باره اشعاری دارد. گاه قیاس در بعض اشعار آمده است . (از معجم البلدان ).



کلمات دیگر: