کلمه جو
صفحه اصلی

محنوش

لغت نامه دهخدا

محنوش. [ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی ازحنش. مرد ورغلانیده شده. ( از منتهی الارب ). || گَزیده از حَنَش. مرد گزیده مار یا دیگر از هوام و حشرات. || رانده شده به زور و اکراه. مرد رانده شده به اکراه و جبر. رانده شده به اکراه وجبر. || مرد پوشیده حَسَب. ( منتهی الارب ).


کلمات دیگر: