کلمه جو
صفحه اصلی

محنب

لغت نامه دهخدا

محنب. [ م ُ ح َن ْ ن َ ] ( ع ص ) پیر گوژپشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

محنب. [ م ُ ح َن ْ ن ِ] ( ع ص ) اسب کژدست. ( مهذب الاسماء ). اسب که در پشت ودستهای او کوزی باشد. ( آنندراج ). فرس محنب ؛ اسب که پشت وی کوز و دستهای وی منحنی باشد. ( ناظم الاطباء ).

محنب. [ م ُ ح َن ْ ن ِ ] ( اِخ ) چاهی است و زمینی است به مدینه منوره در راه عراق. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).

محنب . [ م ُ ح َن ْ ن َ ] (ع ص ) پیر گوژپشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


محنب . [ م ُ ح َن ْ ن ِ ] (اِخ ) چاهی است و زمینی است به مدینه ٔ منوره در راه عراق . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).


محنب . [ م ُ ح َن ْ ن ِ] (ع ص ) اسب کژدست . (مهذب الاسماء). اسب که در پشت ودستهای او کوزی باشد. (آنندراج ). فرس محنب ؛ اسب که پشت وی کوز و دستهای وی منحنی باشد. (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: