محنب. [ م ُ ح َن ْ ن َ ] ( ع ص ) پیر گوژپشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
محنب. [ م ُ ح َن ْ ن ِ] ( ع ص ) اسب کژدست. ( مهذب الاسماء ). اسب که در پشت ودستهای او کوزی باشد. ( آنندراج ). فرس محنب ؛ اسب که پشت وی کوز و دستهای وی منحنی باشد. ( ناظم الاطباء ).
محنب. [ م ُ ح َن ْ ن ِ ] ( اِخ ) چاهی است و زمینی است به مدینه منوره در راه عراق. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).
محنب. [ م ُ ح َن ْ ن ِ] ( ع ص ) اسب کژدست. ( مهذب الاسماء ). اسب که در پشت ودستهای او کوزی باشد. ( آنندراج ). فرس محنب ؛ اسب که پشت وی کوز و دستهای وی منحنی باشد. ( ناظم الاطباء ).
محنب. [ م ُ ح َن ْ ن ِ ] ( اِخ ) چاهی است و زمینی است به مدینه منوره در راه عراق. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).