بسترده و پاک کرده
محو کرده
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
محوکرده. [ م َح ْوْ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) بسترده. پاک کرده. ازمیان برده :
ور تو خواهی از اجری امسال
آوری خط محوکرده پار.
ور تو خواهی از اجری امسال
آوری خط محوکرده پار.
خاقانی.
|| نابود و نیست کرده.کلمات دیگر: