مترادف خرگاه : چادر، خیمه، سراپرده، خرگه، اردوگاه، لشکرگاه
خرگاه
مترادف خرگاه : چادر، خیمه، سراپرده، خرگه، اردوگاه، لشکرگاه
فارسی به انگلیسی
shed, pavilion, cottage
tent
مترادف و متضاد
چادر، خیمه، سراپرده، خرگه
اردوگاه، لشکرگاه
۱. چادر، خیمه، سراپرده، خرگه
۲. اردوگاه، لشکرگاه
فرهنگ فارسی
( اسم ) خیم. بزرگ سرا پرده . یا خرگاه اخضر . آسمان . یا خرگاه سبز . آسمان . یا خر گاه قمر . خرمن ماه هاله . یا خر گاه مینا . آسمان .
نام شهری بمصر در شمال بولاغ و نیز نام واحه ای بدانجا .
نام شهری بمصر در شمال بولاغ و نیز نام واحه ای بدانجا .
فرهنگ معین
(خَ ) (اِمر. ) خیمة بزرگ ، سراپرده .
لغت نامه دهخدا
خرگاه. [ خ َ ] ( اِ مرکب ) جا و محل وسیع. ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ). مؤلف لغت نامه آنرا از «خر» بمعنی «بزرگ » و «گاه » بمعنی «جای » و «تخت » دانسته اند. || جای خوشی. ( ناظم الاطباء ). صاحب غیاث اللغات می گوید: بمعنی جای خوشی است چرا که «خر» بالکسر بزبان پهلوی بمعنی خوشی احوال است و خرگاه که بمعنی خیمه مستعمل است بمناسبت آنکه خیمه نیز جای خوشی است ، «از رشیدی » و «مدار» و«مؤید» و «کشف ». صاحب برهان نوشته : خر بالفتح بمعنی کلان چنانکه در لفظ «خرپشته » و «خرمگس »، و لفظ «گاه » بمعنی خیمه مطلق ، پس لفظ خرگاه بالفتح خیمه کلان باشد. و در سراج اللغات نوشته که خرگاه بالکسر بمعنی جای خوشی ، و تحقیق آن است که خرگاه بفتح باشد موافق قیاس بمعنی جای بزرگ و کسر خاء بسبب کراهیت فتح خاء است که از اشتراک بمعنی حمار پیدا میشود :
خرگاه عیش درشکنید و به تَف آه
ترکانه آتش از در خرگه برآورید.
خز بجای ملحّم و خرگاه
بدل باغ و بوستان آمد.
وز آن پس بیامد یل رهنمای
بنزدیک خرگاه و پرده سرای.
زمین پر ز خرگاه و پرده سرای.
ز پوشیدنی هم ز گستردنی
ز خرگاه وز خیمه و بارگی
بسازید پیران بیکبارگی.
زمین پر ز خرگاه از لشکر است.
فزون زآنکه اندیشه آرد بجای.
زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه.
تا کسی نشنودی بانگ برون از خرگاه.
خرگاه عیش درشکنید و به تَف آه
ترکانه آتش از در خرگه برآورید.
خاقانی.
|| خیمه بزرگ و سراپرده. ( ناظم الاطباء ). سراپرده بزرگ. ( یادداشت بخط مؤلف ) : خز بجای ملحّم و خرگاه
بدل باغ و بوستان آمد.
رودکی.
مردمانش [ مردمان کیماک ] اندر خرگاه نشیند و گردنده اند بر گیاخوار و آب و مرغزار تابستان و زمستان. ( حدود العالم ). خمود جاییست که اندر وی مرغزارها و گیاه خوارها و خیمه و خرگاههای تغز غزیانست. ( حدود العالم ). و هیچ نوعی را از خرخیز دهها و شهرها نیست البته و همه خرگاههاست الا آنجا که نشست خاقانست. ( حدود العالم ). خداوندان خیمه و خرگاهند و ایشان را شهرها و دهها اندک است. ( حدود العالم ).وز آن پس بیامد یل رهنمای
بنزدیک خرگاه و پرده سرای.
فردوسی.
ندیدند زنده کسی را بجای زمین پر ز خرگاه و پرده سرای.
فردوسی.
هر آنچش ببایست ازخوردنی ز پوشیدنی هم ز گستردنی
ز خرگاه وز خیمه و بارگی
بسازید پیران بیکبارگی.
فردوسی.
که زال سپهبد بکابل در است زمین پر ز خرگاه از لشکر است.
فردوسی.
سلیح است و خرگاه و پرده سرای فزون زآنکه اندیشه آرد بجای.
فردوسی.
خسرو غازی آهنگ خراسان داردزده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه.
بهرامی.
گاه بی زخمه به خرگاه تو بربط زنمی تا کسی نشنودی بانگ برون از خرگاه.
خرگاه . [ خ َ ] (اِ مرکب ) جا و محل وسیع. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). مؤلف لغت نامه آنرا از «خر» بمعنی «بزرگ » و «گاه » بمعنی «جای » و «تخت » دانسته اند. || جای خوشی . (ناظم الاطباء). صاحب غیاث اللغات می گوید: بمعنی جای خوشی است چرا که «خر» بالکسر بزبان پهلوی بمعنی خوشی احوال است و خرگاه که بمعنی خیمه مستعمل است بمناسبت آنکه خیمه نیز جای خوشی است ، «از رشیدی » و «مدار» و«مؤید» و «کشف ». صاحب برهان نوشته : خر بالفتح بمعنی کلان چنانکه در لفظ «خرپشته » و «خرمگس »، و لفظ «گاه » بمعنی خیمه مطلق ، پس لفظ خرگاه بالفتح خیمه ٔ کلان باشد. و در سراج اللغات نوشته که خرگاه بالکسر بمعنی جای خوشی ، و تحقیق آن است که خرگاه بفتح باشد موافق قیاس بمعنی جای بزرگ و کسر خاء بسبب کراهیت فتح خاء است که از اشتراک بمعنی حمار پیدا میشود :
خرگاه عیش درشکنید و به تَف ّ آه
ترکانه آتش از در خرگه برآورید.
|| خیمه ٔ بزرگ و سراپرده . (ناظم الاطباء). سراپرده ٔ بزرگ . (یادداشت بخط مؤلف ) :
خز بجای ملحّم و خرگاه
بدل باغ و بوستان آمد.
مردمانش [ مردمان کیماک ] اندر خرگاه نشیند و گردنده اند بر گیاخوار و آب و مرغزار تابستان و زمستان . (حدود العالم ). خمود جاییست که اندر وی مرغزارها و گیاه خوارها و خیمه و خرگاههای تغز غزیانست . (حدود العالم ). و هیچ نوعی را از خرخیز دهها و شهرها نیست البته و همه خرگاههاست الا آنجا که نشست خاقانست . (حدود العالم ). خداوندان خیمه و خرگاهند و ایشان را شهرها و دهها اندک است . (حدود العالم ).
وز آن پس بیامد یل رهنمای
بنزدیک خرگاه و پرده سرای .
ندیدند زنده کسی را بجای
زمین پر ز خرگاه و پرده سرای .
هر آنچش ببایست ازخوردنی
ز پوشیدنی هم ز گستردنی
ز خرگاه وز خیمه و بارگی
بسازید پیران بیکبارگی .
که زال سپهبد بکابل در است
زمین پر ز خرگاه از لشکر است .
سلیح است و خرگاه و پرده سرای
فزون زآنکه اندیشه آرد بجای .
خسرو غازی آهنگ خراسان دارد
زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه .
گاه بی زخمه به خرگاه تو بربط زنمی
تا کسی نشنودی بانگ برون از خرگاه .
براه منزل من گر رباط ویران بود
کنون ستاره ٔ خورشید باشدم خرگاه .
چو بهتر ز خرگاه و طارم کنون
بخرگاه و طارم درون آذران .
و دستش بشکست پوشیده او را در سرای پرده بردند بخرگاه بر تخت بخوابانیدند و هوش از وی بشد. (تاریخ بیهقی ). یافتم [ ابوالفضل بیهقی ] سلطان را همه روز شراب خورده و پس بخرگاه رفته . (تاریخ بیهقی ). چون او بخرگاه امیر رسید حدیثی آغاز کرد. (تاریخ بیهقی ). چون نزدیک وی رفتم در خرگاه تنها بود مرا بنشاند و هرکه بود همه را دور کرد. (تاریخ بیهقی ).
چه گویی چیست این پرده بدینسان بر هوا برده
چو در صحرای آذرگون یکی خرگاهی از مینا.
ناگاه ز گه چو ترک خرگاهی .
پس از چوب وگیاه خانه ها فرمود کردن و پس از آن خرگاه ساختند. (مجمل التواریخ و القصص ). از جانب چین لشکری با صدهزار خرگاه بمخاصمت او و قصد بلاد اسلام بیرون آمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
گر حسن تو بر فلک زند خرگاهی
از هر برجی همی بتابد ماهی .
روز طوفان باد حزم نکوست
خاصه آنرا که خانه خرگاهست .
همیشه تا بلشکرگاه خسرو
جنیبت راند تا خرگاه خسرو.
خانه ٔ دولتست خرگاهت
تاج و تخت آستان درگاهت .
فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خرگاهش بدوزند.
چو رایت جناب وی اعلی المواقف
چو خرگاه ذات وی اقصی المطالب .
قمّه ٔ خرگاه دولت شقّه ٔ رایات جا
زینت تمکین و دین آرایش فرض سنن .
جان هوادار وصل خرگاهست
دل سراپرده ٔ مودت اوست .
خِباء؛ خرگاه . (منتهی الارب ). خسیج ؛ خرگاه و گلیم بافته از صوف . خسی ؛ گلیم مانندی یا خرگاه مانندی که از ابریشم بافند. روق ؛ خرگاه . فسطاط؛ خرگاه ارواق ؛ خرگاه . (منتهی الارب ). || آلاچیق بزرگ . (ناظم الاطباء). || خیمه ٔ بزرگ مدور . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع).قُبّه . (السامی فی الاسامی ). جنسی از خیام مراتب پادشاهی و ملوک . (شرفنامه ٔ منیری ) : امیر بر تخت روان بود در خرگاه . (تاریخ بیهقی ). || در شاهنامه بمعنی سرزمین آمده ولی به موجب تحقیق پاول هرن آلمانی معنی سرزمین تحریف از خرغان یا خرگان است و به این اسم ده ها و شهرها بوده است . (یادداشت بخط مؤلف ). || جایگاهی است اطاق گونه که از چوب سازند و بر آن پرده افکنند و در سفر بکار برند خاصه در زمستان . و هی بیت من خشب مصنوع علی هیئة مخصوصة و یغشی بالجوح و نحوه تحمل فی السفر لتکون فی الخیمة للمبیت فی الشتاء لوقایة البرد. (صبح الاعشی ج 2 ص 131). بعث الی بیت یسمی عندهم الخرقه [ خرگاه ] و هو عصی من الخشب تجمع شبه القبة و تجعل علیها اللبودو یفتح اعلاه لدخول الضوء و الریح مثل البادهنج و یسد متی احتلج الی سده و اتوا بالفروش و فرشوه . (ابن بطوطه ). || طارم . (محمودبن عمر). طارِمه . (مهذب الاسماء).
|| خرمن ماه . هاله . (یادداشت بخط مؤلف ) :
بدور خط تو دایم ز دیده ریزم اشک
که هست موجب باران چو مه زند خرگاه .
خرگاه عیش درشکنید و به تَف ّ آه
ترکانه آتش از در خرگه برآورید.
خاقانی .
|| خیمه ٔ بزرگ و سراپرده . (ناظم الاطباء). سراپرده ٔ بزرگ . (یادداشت بخط مؤلف ) :
خز بجای ملحّم و خرگاه
بدل باغ و بوستان آمد.
رودکی .
مردمانش [ مردمان کیماک ] اندر خرگاه نشیند و گردنده اند بر گیاخوار و آب و مرغزار تابستان و زمستان . (حدود العالم ). خمود جاییست که اندر وی مرغزارها و گیاه خوارها و خیمه و خرگاههای تغز غزیانست . (حدود العالم ). و هیچ نوعی را از خرخیز دهها و شهرها نیست البته و همه خرگاههاست الا آنجا که نشست خاقانست . (حدود العالم ). خداوندان خیمه و خرگاهند و ایشان را شهرها و دهها اندک است . (حدود العالم ).
وز آن پس بیامد یل رهنمای
بنزدیک خرگاه و پرده سرای .
فردوسی .
ندیدند زنده کسی را بجای
زمین پر ز خرگاه و پرده سرای .
فردوسی .
هر آنچش ببایست ازخوردنی
ز پوشیدنی هم ز گستردنی
ز خرگاه وز خیمه و بارگی
بسازید پیران بیکبارگی .
فردوسی .
که زال سپهبد بکابل در است
زمین پر ز خرگاه از لشکر است .
فردوسی .
سلیح است و خرگاه و پرده سرای
فزون زآنکه اندیشه آرد بجای .
فردوسی .
خسرو غازی آهنگ خراسان دارد
زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه .
بهرامی .
گاه بی زخمه به خرگاه تو بربط زنمی
تا کسی نشنودی بانگ برون از خرگاه .
فرخی (دیوان ص 358)
براه منزل من گر رباط ویران بود
کنون ستاره ٔ خورشید باشدم خرگاه .
فرخی .
چو بهتر ز خرگاه و طارم کنون
بخرگاه و طارم درون آذران .
منوچهری .
و دستش بشکست پوشیده او را در سرای پرده بردند بخرگاه بر تخت بخوابانیدند و هوش از وی بشد. (تاریخ بیهقی ). یافتم [ ابوالفضل بیهقی ] سلطان را همه روز شراب خورده و پس بخرگاه رفته . (تاریخ بیهقی ). چون او بخرگاه امیر رسید حدیثی آغاز کرد. (تاریخ بیهقی ). چون نزدیک وی رفتم در خرگاه تنها بود مرا بنشاند و هرکه بود همه را دور کرد. (تاریخ بیهقی ).
چه گویی چیست این پرده بدینسان بر هوا برده
چو در صحرای آذرگون یکی خرگاهی از مینا.
ناصرخسرو.
ناگاه ز گه چو ترک خرگاهی .
ناصرخسرو.
پس از چوب وگیاه خانه ها فرمود کردن و پس از آن خرگاه ساختند. (مجمل التواریخ و القصص ). از جانب چین لشکری با صدهزار خرگاه بمخاصمت او و قصد بلاد اسلام بیرون آمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
گر حسن تو بر فلک زند خرگاهی
از هر برجی همی بتابد ماهی .
(از کلیله و دمنه ).
روز طوفان باد حزم نکوست
خاصه آنرا که خانه خرگاهست .
انوری .
همیشه تا بلشکرگاه خسرو
جنیبت راند تا خرگاه خسرو.
نظامی .
خانه ٔ دولتست خرگاهت
تاج و تخت آستان درگاهت .
نظامی .
فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خرگاهش بدوزند.
سعدی (گلستان ).
چو رایت جناب وی اعلی المواقف
چو خرگاه ذات وی اقصی المطالب .
نظام قاری (دیوان چ استانبول ص 29).
قمّه ٔ خرگاه دولت شقّه ٔ رایات جا
زینت تمکین و دین آرایش فرض سنن .
نظام قاری .
جان هوادار وصل خرگاهست
دل سراپرده ٔ مودت اوست .
نظام قاری .
خِباء؛ خرگاه . (منتهی الارب ). خسیج ؛ خرگاه و گلیم بافته از صوف . خسی ؛ گلیم مانندی یا خرگاه مانندی که از ابریشم بافند. روق ؛ خرگاه . فسطاط؛ خرگاه ارواق ؛ خرگاه . (منتهی الارب ). || آلاچیق بزرگ . (ناظم الاطباء). || خیمه ٔ بزرگ مدور . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع).قُبّه . (السامی فی الاسامی ). جنسی از خیام مراتب پادشاهی و ملوک . (شرفنامه ٔ منیری ) : امیر بر تخت روان بود در خرگاه . (تاریخ بیهقی ). || در شاهنامه بمعنی سرزمین آمده ولی به موجب تحقیق پاول هرن آلمانی معنی سرزمین تحریف از خرغان یا خرگان است و به این اسم ده ها و شهرها بوده است . (یادداشت بخط مؤلف ). || جایگاهی است اطاق گونه که از چوب سازند و بر آن پرده افکنند و در سفر بکار برند خاصه در زمستان . و هی بیت من خشب مصنوع علی هیئة مخصوصة و یغشی بالجوح و نحوه تحمل فی السفر لتکون فی الخیمة للمبیت فی الشتاء لوقایة البرد. (صبح الاعشی ج 2 ص 131). بعث الی بیت یسمی عندهم الخرقه [ خرگاه ] و هو عصی من الخشب تجمع شبه القبة و تجعل علیها اللبودو یفتح اعلاه لدخول الضوء و الریح مثل البادهنج و یسد متی احتلج الی سده و اتوا بالفروش و فرشوه . (ابن بطوطه ). || طارم . (محمودبن عمر). طارِمه . (مهذب الاسماء).
|| خرمن ماه . هاله . (یادداشت بخط مؤلف ) :
بدور خط تو دایم ز دیده ریزم اشک
که هست موجب باران چو مه زند خرگاه .
امیرخسرو (از مطلعالسعدین ).
خرگاه . [ خ َ ] (اِخ ) نام ایالتی بوده است :
ز مرزی کجا مرز خرگاه بود
ازاو زال را دست کوتاه بود.
ز مرزی کجا مرز خرگاه بود
ازاو زال را دست کوتاه بود.
فردوسی .
خرگاه . [ خ َ ] (اِخ ) نام شهری بمصر در شمال بولاغ و نیز نام واحه ای بدانجا. (یادداشت بخط مؤلف ).
فرهنگ عمید
خیمۀ بزرگ، سراپرده.
* خرگاه زدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] خیمه زدن.
* خرگاه سبز (مینا، گردان ): [قدیمی، مجاز] آسمان.
* خرگاه زدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] خیمه زدن.
* خرگاه سبز (مینا، گردان ): [قدیمی، مجاز] آسمان.
خیمۀ بزرگ؛ سراپرده.
〈 خرگاه زدن: (مصدر لازم) [قدیمی] خیمه زدن.
〈 خرگاه سبز (مینا، گردان): [قدیمی، مجاز] آسمان.
پیشنهاد کاربران
سخنی باریک و پاکیزه ( نکته ) درباره ی این واژه
در بالا از آن میان آمده است:
�. . . مؤلف لغت نامه آنرا از �خر� بمعنی �بزرگ � و �گاه � بمعنی �جای � و �تخت � دانسته اند. � از دید من، چنین سخنی نارساست. زنده یاد علی اکبر دهخدا بیگمان کار سترگی به انجام رسانده است؛ ولی به هیچ رو به این آرش نیست که کار و سخنی که وی درباره ی این یا آن واژه بر زبان رانده و نوشته، همواره درست باشد. خود اینجانب، نارسایی های ریز و درشتی در واژه نامه ی دهخدا یافته ام که به شوند نداشتن وختی بسنده بگونه ای کانونمند به آن ها نپرداخته ام؛ افزون بر آنکه بررسی و بازنگری واژه نامه ای چنان گنجا نیازمند کار گروهی از ویژه کاران رشته ی واژه شناسی و رشته های پیوسته به آن است و بگمان من، واژه نامه ی دهخدا نیازمند چنین بازنگری است؛ نه تنها برای بهبود بخشیدن نارسایی ها که نیز بروز شدن آن با زبان پارسی این دوره و برگیری برخی واژه های پدید آمده از آن هنگام تاکنون.
از این که بگذریم، خرگاه به آرش �چادر� و �خیمه� و �سراپرده� آمده که از دید من، دچار نارسایی است. �خرگاه�، نه �چادر� و �خیمه� که بخشی ناگسستنی از آن در دوران های کهن تر است؛ به همین شوند، می گوییم و می نویسیم: �خیمه و خرگاه�. اگر این دو یکی بود، نیازی به کاربرد هر دو با هم نبود. خود اینجانب، سال هاست که آن را در نوشته هایم بکار برده ومی برم. در دوره های کهن که تا سده های میانی و حتا پس از آن را دربرمی گیرد از روستاها گرفته تا اردوگاه های نظامی، خرگاه به آرش جایگاه ستوران، بخشی از ساختمان، خانه و در چارچوبی دربرگیرنده تر، بخشی از اقتصاد نامور به �طبیعی� بوده است. در دوره ای که سامانه ی سرمایه داری گسترش یافته دیگر چنین مانشی کاربرد ندارد. این فشرده ای هنوز نارسا درباره ی این جستار است که می توان بیش تر نی درباره ی آن سخن گفت که جای آن در اینجا نیست.
در بالا از آن میان آمده است:
�. . . مؤلف لغت نامه آنرا از �خر� بمعنی �بزرگ � و �گاه � بمعنی �جای � و �تخت � دانسته اند. � از دید من، چنین سخنی نارساست. زنده یاد علی اکبر دهخدا بیگمان کار سترگی به انجام رسانده است؛ ولی به هیچ رو به این آرش نیست که کار و سخنی که وی درباره ی این یا آن واژه بر زبان رانده و نوشته، همواره درست باشد. خود اینجانب، نارسایی های ریز و درشتی در واژه نامه ی دهخدا یافته ام که به شوند نداشتن وختی بسنده بگونه ای کانونمند به آن ها نپرداخته ام؛ افزون بر آنکه بررسی و بازنگری واژه نامه ای چنان گنجا نیازمند کار گروهی از ویژه کاران رشته ی واژه شناسی و رشته های پیوسته به آن است و بگمان من، واژه نامه ی دهخدا نیازمند چنین بازنگری است؛ نه تنها برای بهبود بخشیدن نارسایی ها که نیز بروز شدن آن با زبان پارسی این دوره و برگیری برخی واژه های پدید آمده از آن هنگام تاکنون.
از این که بگذریم، خرگاه به آرش �چادر� و �خیمه� و �سراپرده� آمده که از دید من، دچار نارسایی است. �خرگاه�، نه �چادر� و �خیمه� که بخشی ناگسستنی از آن در دوران های کهن تر است؛ به همین شوند، می گوییم و می نویسیم: �خیمه و خرگاه�. اگر این دو یکی بود، نیازی به کاربرد هر دو با هم نبود. خود اینجانب، سال هاست که آن را در نوشته هایم بکار برده ومی برم. در دوره های کهن که تا سده های میانی و حتا پس از آن را دربرمی گیرد از روستاها گرفته تا اردوگاه های نظامی، خرگاه به آرش جایگاه ستوران، بخشی از ساختمان، خانه و در چارچوبی دربرگیرنده تر، بخشی از اقتصاد نامور به �طبیعی� بوده است. در دوره ای که سامانه ی سرمایه داری گسترش یافته دیگر چنین مانشی کاربرد ندارد. این فشرده ای هنوز نارسا درباره ی این جستار است که می توان بیش تر نی درباره ی آن سخن گفت که جای آن در اینجا نیست.
خُرگاه=جایگاه خورشید. چادر فرمانروا
خور=در ادبیات باستانی ایران به معنی خورشید
گاه=تخت. منتهای درجه
فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خُرگاهش بدوزند
بدان را نیک دار، ای مرد هشیار!
که نیکان خود بزرگ و نیک روزند
گلستان سعدی
خور=در ادبیات باستانی ایران به معنی خورشید
گاه=تخت. منتهای درجه
فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خُرگاهش بدوزند
بدان را نیک دار، ای مرد هشیار!
که نیکان خود بزرگ و نیک روزند
گلستان سعدی
کلمات دیگر: