مترادف حقا : واقع
حقا
مترادف حقا : واقع
فارسی به انگلیسی
justly, rightfully, by rights
عربی به فارسی
واقعا , راستي , صادقانه , باشرافت , موافق باحقايق , بدرستي , بطور قانوني , بخوبي
مترادف و متضاد
واقع
فرهنگ فارسی
براستی و درستی .
حقائ نام موضعی به نعمان از منازل هذیل
حقائ نام موضعی به نعمان از منازل هذیل
فرهنگ معین
( حقاً ) (حَ قَّ نْ ) [ ع . ] (ق . ) به راستی و درستی .
لغت نامه دهخدا
حقا. [ ح َق ْ قا ] ( ع ق ) قسم بحق. سوگند با خدای. بخدا قسم. بحق حق. بحق خدا :
حقا که ندارد بر او دنیاقیمت
واﷲ که ندارد بر او گیتی مقدار.
حقا که میش مه دهی و هم قدحش مه.
حقا که چنین بود و چنین است و چنین باد.
گبر بی یاد تو واﷲ که مسلمان نشود.
|| راستی. براستی. الحق. الحق و الانصاف. لاجرم :
جز تلخ وتیره آب ندیدم بدان زمین
حقا که هیچ بازندانستم از زکاب.
حقا که سزاواری حقا که سزاوار.
من نیز از این پس تان ننمایم آزار.
رفتن بپایمردی همسایه در بهشت.
حقا. [ ح ِ ] ( اِخ ) حقاء. نام موضعی به نعمان از منازل هذیل. ( معجم البلدان ).، حق ا. [ ح َق ْ قُل ْ لاه ] ( ع اِ مرکب ) ( اصطلاح فقه ) امری که مخالفت آن اجراء حد یا تعزیرایجاب کند. مقابل حق الناس. رجوع به ماده حق شود.
حقا که ندارد بر او دنیاقیمت
واﷲ که ندارد بر او گیتی مقدار.
فرخی.
ور خواجه اعظم قدحی کمتر خواهدحقا که میش مه دهی و هم قدحش مه.
منوچهری.
این شعر که در مدح تو امروز بخواندم حقا که چنین بود و چنین است و چنین باد.
سنائی.
آز بی بخش تو حقا که توانگر نشودگبر بی یاد تو واﷲ که مسلمان نشود.
سنائی.
بلی ! وحقا! آن سفریست که بازگشت ندارد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 442 ).|| راستی. براستی. الحق. الحق و الانصاف. لاجرم :
جز تلخ وتیره آب ندیدم بدان زمین
حقا که هیچ بازندانستم از زکاب.
بهرامی.
ای معتمد شاه بدین عز و بدین جاه حقا که سزاواری حقا که سزاوار.
فرخی.
حقا که بسی تازه تر و نوتر از آنیدمن نیز از این پس تان ننمایم آزار.
منوچهری.
حقا که با عقوبت دوزخ برابر است رفتن بپایمردی همسایه در بهشت.
سعدی.
حقا. [ ح ِ ] ( اِخ ) حقاء. نام موضعی به نعمان از منازل هذیل. ( معجم البلدان ).، حق ا. [ ح َق ْ قُل ْ لاه ] ( ع اِ مرکب ) ( اصطلاح فقه ) امری که مخالفت آن اجراء حد یا تعزیرایجاب کند. مقابل حق الناس. رجوع به ماده حق شود.
حقا. [ ح َق ْ قا ] (ع ق ) قسم بحق . سوگند با خدای . بخدا قسم . بحق حق . بحق خدا :
حقا که ندارد بر او دنیاقیمت
واﷲ که ندارد بر او گیتی مقدار.
ور خواجه ٔ اعظم قدحی کمتر خواهد
حقا که میش مه دهی و هم قدحش مه .
این شعر که در مدح تو امروز بخواندم
حقا که چنین بود و چنین است و چنین باد.
آز بی بخش تو حقا که توانگر نشود
گبر بی یاد تو واﷲ که مسلمان نشود.
بلی ! وحقا! آن سفریست که بازگشت ندارد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 442).
|| راستی . براستی . الحق . الحق و الانصاف . لاجرم :
جز تلخ وتیره آب ندیدم بدان زمین
حقا که هیچ بازندانستم از زکاب .
ای معتمد شاه بدین عز و بدین جاه
حقا که سزاواری حقا که سزاوار.
حقا که بسی تازه تر و نوتر از آنید
من نیز از این پس تان ننمایم آزار.
حقا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن بپایمردی همسایه در بهشت .
حقا که ندارد بر او دنیاقیمت
واﷲ که ندارد بر او گیتی مقدار.
فرخی .
ور خواجه ٔ اعظم قدحی کمتر خواهد
حقا که میش مه دهی و هم قدحش مه .
منوچهری .
این شعر که در مدح تو امروز بخواندم
حقا که چنین بود و چنین است و چنین باد.
سنائی .
آز بی بخش تو حقا که توانگر نشود
گبر بی یاد تو واﷲ که مسلمان نشود.
سنائی .
بلی ! وحقا! آن سفریست که بازگشت ندارد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 442).
|| راستی . براستی . الحق . الحق و الانصاف . لاجرم :
جز تلخ وتیره آب ندیدم بدان زمین
حقا که هیچ بازندانستم از زکاب .
بهرامی .
ای معتمد شاه بدین عز و بدین جاه
حقا که سزاواری حقا که سزاوار.
فرخی .
حقا که بسی تازه تر و نوتر از آنید
من نیز از این پس تان ننمایم آزار.
منوچهری .
حقا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن بپایمردی همسایه در بهشت .
سعدی .
حقا. [ ح ِ ] (اِخ ) حقاء. نام موضعی به نعمان از منازل هذیل . (معجم البلدان ).
فرهنگ عمید
۱. به راستی، به درستی: حقا که با عقوبت دوزخ برابر است / رفتن به پایمردی همسایه در بهشت (سعدی: ۱۱۰ ).
۲. البته، یقیناً.
۳. [قدیمی] به خدا سوگند.
۲. البته، یقیناً.
۳. [قدیمی] به خدا سوگند.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی جَرَمَ: قطع کرد -برید ( لَا جَرَمَ :حقـّاً - کنایه از این است که سخنی که بعد از آن می آید قطع کننده و باطل کننده ای ندارد)
معنی لَا جَرَمَ: حقـّاً - ثابت و یقینی است (جَرَم َ:قطع کرد -برید و لَا جَرَمَ کنایه از این است که سخنی که بعد از آن می آید قطع کننده و باطل کننده ای ندارد)
ریشه کلمه:
حقق (۲۸۷ بار)
معنی لَا جَرَمَ: حقـّاً - ثابت و یقینی است (جَرَم َ:قطع کرد -برید و لَا جَرَمَ کنایه از این است که سخنی که بعد از آن می آید قطع کننده و باطل کننده ای ندارد)
ریشه کلمه:
حقق (۲۸۷ بار)
wikialkb: حَقّا
کلمات دیگر: