Exercise in futility: Something that is pointless, an action that achieves no end or goal, a totally pointless endeavor.
اب در هاون کوفتن
پیشنهاد کاربران
Be on hiding for nothing ( British, informal )
to be trying to do something when there is no chance that you will succeed
to be trying to do something when there is no chance that you will succeed
Flogging a dead horse or beating a dead horse;
is an idiom that means a particular effort is a waste of time as there will be no outcome,
A pontless effort.
is an idiom that means a particular effort is a waste of time as there will be no outcome,
A pontless effort.
انجام کار بیهوده و بی حاصل
- خشت برآب زدن ؛ کار بیهوده کردن.
- خشت بر دریا زدن ؛ کنایه از کار عبث کردن است.
خشت بر دریا زدن بی حاصل است.
سعدی.
- خشت بر زبر آب زدن ؛ خشت برآب زدن ، کار بیهوده کردن :
در عشق تو مر دل رقم صبر کشیدن
چون خشت زدن بر زبر آب روان است.
ابن یمین.
- خشت بر دریا زدن ؛ کنایه از کار عبث کردن است.
خشت بر دریا زدن بی حاصل است.
سعدی.
- خشت بر زبر آب زدن ؛ خشت برآب زدن ، کار بیهوده کردن :
در عشق تو مر دل رقم صبر کشیدن
چون خشت زدن بر زبر آب روان است.
ابن یمین.
it's like talking to a brick wall
آب به غربال پیمودن ؛ کاری بی حاصل و بی سود کردن :
هرگز نکند بر تو اثر چاره دشمن
هرگز نشود بر تو روا حیله محتال
کان چاره چو سنبیدن کوهست بسوزن
وان حیله چو پیمودن آب است بغربال.
معزی.
- باد پیمودن ؛ کار بی نتیجه و سود کردن :
تو تا می بادپیمائی شب و روز
در این خانه برآمد سال هفتاد.
ناصرخسرو.
تو باد پیمودی همچو غافلان و فلک
بکیل روز و شبان عمر بر تو برپیمود.
ناصرخسرو.
خدای داند من دل بر او نمی بندم
که باد پیمود آن کس که آسمان پیمود.
مسعودسعد.
به آتش اندری از آبروی رفته خویش
مپاش بیش بسر خاک و باد کم پیمای.
سوزنی.
نخواستم اگر این باد عشق پیمودن
و لیک می نتوان بستن آب طبع روان.
سعدی.
گفتن که نه ازو داد باشد
پیمودن باد و باد باشد.
امیرخسرو.
هرگز نکند بر تو اثر چاره دشمن
هرگز نشود بر تو روا حیله محتال
کان چاره چو سنبیدن کوهست بسوزن
وان حیله چو پیمودن آب است بغربال.
معزی.
- باد پیمودن ؛ کار بی نتیجه و سود کردن :
تو تا می بادپیمائی شب و روز
در این خانه برآمد سال هفتاد.
ناصرخسرو.
تو باد پیمودی همچو غافلان و فلک
بکیل روز و شبان عمر بر تو برپیمود.
ناصرخسرو.
خدای داند من دل بر او نمی بندم
که باد پیمود آن کس که آسمان پیمود.
مسعودسعد.
به آتش اندری از آبروی رفته خویش
مپاش بیش بسر خاک و باد کم پیمای.
سوزنی.
نخواستم اگر این باد عشق پیمودن
و لیک می نتوان بستن آب طبع روان.
سعدی.
گفتن که نه ازو داد باشد
پیمودن باد و باد باشد.
امیرخسرو.
مهتاب بگز پیمودن ؛ کار بی حاصل کردن.
از برهنه پوستین کندن ؛ کار بیهوده کردن :
نی برای آنکه تا سودی کنم
وز برهنه پوستینی برکنم.
مولوی.
نی برای آنکه تا سودی کنم
وز برهنه پوستینی برکنم.
مولوی.
( خط بر آب کشیدن ) خط بر آب کشیدن. [ خ َ ب َک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) کار بیفایده کردن. || امر دشوار و صنعت عجیب نمودن. ( غیاث اللغات ) .
کلمات دیگر: