عبد الله بن اعین محدث است
اعین
فرهنگ فارسی
عبد الله بن اعین محدث است
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
اعین. [ اَ ی ُ ] ( ع اِ ) ج ِ عَین ، بمعنی چشم. اَعیان. عُیون. ( منتهی الارب ). ج ِ عین. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). و رجوع به اعیان شود.
اعین. [ اَ ی َ] ( اِخ ) قلعه ایست به یمن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قلعه ای به یمن. ( ناظم الاطباء ). نام قریه ای است و گفته اند قلعه ایست به یمن ، اﷲاعلم. ( از معجم البلدان ).
اعین. [ اَ ی َ ] ( اِخ ) وی آزادکرده سعدبن وقاص و از رجال حجاج بن یوسف بود. او حمام خوبی ساخت که آنرا حمام اعین گفتندی و بدین جهت شهرت یافت. ( از قاموس الاعلام ترکی ).
اعین. [ اَ ی َ ] ( اِخ ) ابوبکربن عتاب حسن بن طریف بغدادی بدین لقب اشتهاردارد. وی بسال 240 هَ. ق. درگذشت. ( لباب الانساب ).
اعین. [ اَ ی َ ] ( اِخ ) ابن اعین از طبیبان سرشناس سرزمین مصر بود و او را کتابی است در «امراض العین و مداواتها». وی بسال 385 هَ. ق. درگذشت. ( از اعلام زرکلی ). و رجوع به عیون الانباء و قاموس الاعلام ترکی شود.
اعین. [ اَ ی َ ] ( اِخ ) ابن تمیم. در عقدالفرید چنین آمده : قالت عائشة: قتل اﷲ مُذَمَّماً بسعیه علی عثمان ترید محمداً اخاها... و ساق الی اعین بن تمیم هواناً فی بیته... ( از عقدالفرید ج 5 ص 52 ).
اعین.[ اَ ی َ ] ( اِخ ) ابن سنبس. پدر زرارةبن اعین. ( از رجال معروف رواة شیعه ) غلامی رومی مردی از بنی شیبان بود و قرآن آموخته و مولای او، وی را آزاد کرده بود و خواست او را داخل نسب خویش کند. لیکن او راضی نشد و بهمان ولاء بنی شیبان باقی ماند. ( الفهرست ابن الندیم ).
اعین. [ اَ ی َ ] ( اِخ ) ابن ضبیعةبن ناجیةبن غفال بن محمدبن سفیان بن مجاشعبن دارم تمیمی حنظلی دارمی. پسر برادر صعصعةبن ناجیة و جد فرزدق. صاحب استیعاب او را ذکر کرده و چیزی که دال بر صحابی بودن وی باشد نیاورده. وی در جنگ جمل جزء یاران علی ( ع ) بود و همو بود که ناقه عایشه را پی کرد. ( از الاصابة فی تمییزالصحابة ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی اعین بن اصبیعة شود.
اعین . [ اَ ی َ ] (اِخ ) ابن اعین از طبیبان سرشناس سرزمین مصر بود و او را کتابی است در «امراض العین و مداواتها». وی بسال 385 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ). و رجوع به عیون الانباء و قاموس الاعلام ترکی شود.
اعین . [ اَ ی َ ] (اِخ ) ابن تمیم . در عقدالفرید چنین آمده : قالت عائشة: قتل اﷲ مُذَمَّماً بسعیه علی عثمان ترید محمداً اخاها... و ساق الی اعین بن تمیم هواناً فی بیته ... (از عقدالفرید ج 5 ص 52).
اعین . [ اَ ی َ ] (اِخ ) ابن ضبیعةبن ناجیةبن غفال بن محمدبن سفیان بن مجاشعبن دارم تمیمی حنظلی دارمی . پسر برادر صعصعةبن ناجیة و جد فرزدق . صاحب استیعاب او را ذکر کرده و چیزی که دال بر صحابی بودن وی باشد نیاورده . وی در جنگ جمل جزء یاران علی (ع ) بود و همو بود که ناقه ٔ عایشه را پی کرد. (از الاصابة فی تمییزالصحابة). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی اعین بن اصبیعة شود.
اعین . [ اَ ی َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سعیدبن مندویةبن حماد زهیربن سعیدبن عطیه ٔ جرواآنی مکنی به ابوسعید، مولای عباس بن مرداس . وی از ابوالولید طیانسی و ابوحذیفه روایت کرد. حماد (جد وی ) از کوفه به اصفهان مهاجرت کرد. وی در اواخر سال 270 هَ . ق . درگذشت . (از ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 288).
اعین . [ اَ ی َ ] (اِخ ) ابن هرثمة. از والیان سیستان بود. مؤلف تاریخ سیستان آرد: باز مأمون خراسان و سیستان داد و اعین بن هرثمه عمربن الهیثم را اینجا فرستاد. (تاریخ سیستان ص 176). در عیون الانباء اعین بن هرثمةبن اعین ضبط شده . رجوع بکتاب مزبور ج 1 ص 161 شود.
اعین . [ اَ ی َ ] (اِخ ) ابوبکربن عتاب حسن بن طریف بغدادی بدین لقب اشتهاردارد. وی بسال 240 هَ . ق . درگذشت . (لباب الانساب ).
اعین . [ اَ ی َ ] (اِخ ) عبداﷲبن اعین . محدث است . (منتهی الارب ).
اعین . [ اَ ی َ ] (اِخ ) وی آزادکرده ٔ سعدبن وقاص و از رجال حجاج بن یوسف بود. او حمام خوبی ساخت که آنرا حمام اعین گفتندی و بدین جهت شهرت یافت . (از قاموس الاعلام ترکی ).
اعین . [ اَ ی َ] (اِخ ) قلعه ایست به یمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قلعه ای به یمن . (ناظم الاطباء). نام قریه ای است و گفته اند قلعه ایست به یمن ، اﷲاعلم . (از معجم البلدان ).
اعین . [ اَ ی ُ ] (ع اِ) ج ِ عَین ، بمعنی چشم . اَعیان . عُیون . (منتهی الارب ). ج ِ عین . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). و رجوع به اعیان شود.
اعین . [اَ ی َ ] (ع ص ) فراخ چشم . ج ، عین (اصله فعل بالضم ). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). فراخ چشم . (المصادر زوزنی ). فراخ چشم . مؤنث : عیناء. ج ، عین . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). || ذوالعَیَن یعنی آنکه سیاهی چشم وی در پهنی بزرگ باشد. و هی عیناء. ج ، عین . (از اقرب الموارد). آنکه سیاهی چشم وی کلان و بزرگ باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ما اعینه ؛ چه چشم زخم رساننده است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) گاو دشتی نر. ولاتقل : ثوراعین . (منتهی الارب ). گاو دشتی نر. (ناظم الاطباء). گاو نر وحشی . و جنبه ٔ اسم بودن آن غلبه دارد و صفت قرار نمی گیرد. لایقال : ثور اعین . (از اقرب الموارد).
اعین .[ اَ ی َ ] (اِخ ) ابن سنبس . پدر زرارةبن اعین . (از رجال معروف رواة شیعه ) غلامی رومی مردی از بنی شیبان بود و قرآن آموخته و مولای او، وی را آزاد کرده بود و خواست او را داخل نسب خویش کند. لیکن او راضی نشد و بهمان ولاء بنی شیبان باقی ماند. (الفهرست ابن الندیم ).
دانشنامه اسلامی
معنی قُرَّةَ أَعْیُنٍ: روشنی چشمها (برخی گفته اند : اصل این کلمه از قر به معنای خنکی و سردی گرفته شده و معنای قرت عینه این است که : دیدگانش خنک شد و از آن حرارتی که در اثر درد داشت ، بهبودی یافت . بعضی دیگر گفتهاند : از باب بهبودی یافتن از حرارت درد چشم نیست ، بلکه از این ...
ریشه کلمه:
عین (۶۵ بار)
پیشنهاد کاربران
أَعۡیُن: توجّهات.
🔹 در برابر حکم و خواسته پروردگارت شکیبا باش چرا که تحت نظر ما و مورد عنایات و توجّهات ما می باشی.
🔹 أَعۡیُن: عنایات. توجّهات.