مترادف خرمی : تازگی، شادابی، شادی، نزهت، نشاط، نضارت
متضاد خرمی : بی طراوتی، پژمردگی
freshness, cheerfulness
exuberance, lushness, luxuriation, opulence, verdure
تازگی، شادابی، شادی، نزهت، نشاط، نضارت ≠ بیطراوتی، پژمردگی
(مجالس النفائس ص 63).
خرمی . [ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) نام قلعتی بوده است درنزدیکی شام . حمداﷲ مستوفی آرد: سلطان جلال الدین از آذربایجان بگرجستان رفت و مسخر کرد. آنجا شنید که براق در کرمان مخالفت میکند. در هفده روز از تفلیس بکرمان آمد براق حاجب بخدمت پیش او رفت . سلطان جلال الدین براق حاجب را بکشت ، ملک اشرف بشام بفرستاد و ملکه خاتون را از قلعه ٔ خرمی ببرد و با او خلوت کرد و گرجیان از مطاوعت بیرون رفتند. (تاریخ گزیده چ 1 ص 501).
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
منوچهری .
منوچهری .
اسدی .
اسدی .
اسدی .
عمعق .
سنائی .
سوزنی .
ابوالفرج سگزی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
سعدی (گلستان ).
نظام قاری .
نظام قاری .
نظام قاری .
فرخی .
فرخی .
مسعودسعد.
خاقانی .
خاقانی .
اسدی .
خرمی . [ خ ُرْ رَ ] (ص نسبی ) منسوب بفرقه ٔ خرمدینیه که محرمات را مباح کرده اند و مانند مزدکیه هستند. (از انساب سمعانی ). منسوب بمذهب خرم دین که مذهب بابک باشد. (ناظم الاطباء) : چون معتصم بطرطوس شد لشکر بر او بیعت کردند و عباس پسر مأمون او را بیعت کرده و ببغداد آمد به اول ماه رمضان این سال و خیر آمدش که مردمان همدان و اصفهان اندر دین خرمی شدند و مذهب بابک گرفتند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
یکی از مهمترین بلوکات و قرا در شمال فارس و قنقری علیا محسوب می شده است. آبش از قنوات و شغل مردمش زراعت و دامپروری است.
شادی – خرمی – شاد