نضر
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نضر. [ ن َ ض َ ] ( ع اِمص ) خوبی. تازه روئی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ، اِ ) چیز خالص. ( غیاث اللغات از لطایف اللغات ). || ( مص ) تازه و باآب گردیدن درخت و روی و رنگ. ( آنندراج ). تازه و خوب شدن درخت و روی و رنگ هرچیز. ( از اقرب الموارد ) ( ازالمنجد ). تازه روی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). نضارة.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). نضور. نضرة.( اقرب الموارد ) ( المنجد ). نضر [ ن َ ]. ( المنجد ).
نضر. [ ن َ ض ِ ] ( ع ص ) ناضر. نضیر. ( المنجد ).
نضر. [ ن ِ ] ( ع اِ ) نِضْر الرجل ؛ زن ِ مرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). همسر مرد. ( از اقرب الموارد ).
نضر. [ ن َ ] ( اِخ ) ابن حارث بن علقمةبن کلدةبن عبدمناف ؛ از بنوعبدالدار و از شجاعان و اشراف قریش است ، در جنگ بدر سردار سپاه مشرکین بود، از کتب فارسیان اطلاع داشت و آورده اند که وی نخستین کسی است که الحان فارسی را با عود نواخت. وی پسرخاله پیغامبر بود و به آزار وی می پرداخت و هرجا که پیغمبر سرگذشت دولتهای منقرض شده را بقصد عبرت انگیزی روایت می کرد نضر از پس وی به نقل داستانهای شاهان ایران و سرگذشت رستم و اسفندیار می پرداخت و می گفت : «من از محمد در نقل اساطیر اولین و داستانسرائی چیره دست ترم »، وی را مسلمانان در جنگ بدر اسیر کردند و به سال دوم هجرت او را کشتند و به روایتی دیگر وی را در جنگ زخمی رسید و از خوردن و آشامیدن خودداری کرد تا بمرد. ( از الاعلام زرکلی ج 8 ص 357 ). ونیز رجوع به الکامل ابن اثیر ج 2 ص 26 و زهرالاَّداب ج 1ص 33 و معجم البلدان ج 1 ص 112 و جمهرةالانساب ص 117 و البیان و التبیین ج 4 ص 43 و نهایةالارب ج 16 ص 219 و المحبر ص 160 و تاریخ گزیده ص 143 و قاموس الاعلام ج 6 شود.
نضر. [ ن َ ] ( اِخ ) ابن راشدالعبدی ، شجاعی از بزرگان بنی عبدالقیس است ، در جنگ با ترکان سمرقند به سال 112 هَ. ق. کشته شد. ( از الاعلام زرکلی ج 8 ص 357 ). و نیز رجوع به الکامل ابن اثیر ج 5 ص 61 شود.
نضر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن حارث بن علقمةبن کلدةبن عبدمناف ؛ از بنوعبدالدار و از شجاعان و اشراف قریش است ، در جنگ بدر سردار سپاه مشرکین بود، از کتب فارسیان اطلاع داشت و آورده اند که وی نخستین کسی است که الحان فارسی را با عود نواخت . وی پسرخاله ٔ پیغامبر بود و به آزار وی می پرداخت و هرجا که پیغمبر سرگذشت دولتهای منقرض شده را بقصد عبرت انگیزی روایت می کرد نضر از پس وی به نقل داستانهای شاهان ایران و سرگذشت رستم و اسفندیار می پرداخت و می گفت : «من از محمد در نقل اساطیر اولین و داستانسرائی چیره دست ترم »، وی را مسلمانان در جنگ بدر اسیر کردند و به سال دوم هجرت او را کشتند و به روایتی دیگر وی را در جنگ زخمی رسید و از خوردن و آشامیدن خودداری کرد تا بمرد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 357). ونیز رجوع به الکامل ابن اثیر ج 2 ص 26 و زهرالاَّداب ج 1ص 33 و معجم البلدان ج 1 ص 112 و جمهرةالانساب ص 117 و البیان و التبیین ج 4 ص 43 و نهایةالارب ج 16 ص 219 و المحبر ص 160 و تاریخ گزیده ص 143 و قاموس الاعلام ج 6 شود.
نضر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن راشدالعبدی ، شجاعی از بزرگان بنی عبدالقیس است ، در جنگ با ترکان سمرقند به سال 112 هَ . ق . کشته شد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 357). و نیز رجوع به الکامل ابن اثیر ج 5 ص 61 شود.
نضر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن کنانةبن خریمةبن مدرکه نزاری عدنانی مکنی به ابویخلد. جدی جاهلی است ، وی از اجداد پیغامبر اسلام است «نضر را لقب قریش است و قومش قریش از نسل اواند». (از تاریخ گزیده ص 130). رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 348 و الکامل ابن اثیر ج 2 ص 10 و تاریخ طبری ج 2 ص 188 و سبائک الذهب ص 60 و جمهرةالانساب ج 10 ص 170 و نهایةالارب ج 16 ص 13 و معجم ما استعجم ص 88 و المحبر ص 50 شود.
نضر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن شمیل بن خرشةبن یزید المازنی التمیمی ، مکنی به ابوالحسن از راویان و لغویون عرب است . به سال 122 هَ . ق . در مرو ولادت یافت ، باپدرش به بصره آمد و پس از چندی با منصب قضا به مرو بازگشت ، و به مأمون خلیفه ٔ عباسی تقرب جست و از او نوازشها دید، و به سال 203 یا 204 در مرو درگذشت . اوراست : کتاب الصفات ، کتاب السلاح ، کتاب المعانی ، غریب الحدیث ، الانواء، خلق الفرس ، المصادر، المدخل الی کتاب العین . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 357) (قاموس الاعلام ج 6). و نیز رجوع به ابن خلکان ج 2 ص 161 و طبقات النحویین ص 53و غایةالنهایه ج 2 ص 341 و جمهرةالانساب ص 200 و مراتب النحویین ص 66 و ابن ندیم ص 52 و المزهر ج 2 ص 232 شود.
نضر. [ ن َ ] (ع اِ) زر و سیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از المنجد) . زر. (غیاث اللغات ). طلا، و گفته اند: نقره . (از اقرب الموارد). عسجد. ذهب . عین . (یادداشت مؤلف ). ج ، نِضار، اَنضُر. || (مص ) ناضر گردانیدن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). نیکو گردانیدن . (از ناظم الاطباء). تازه روی کردن . (دهار). تازه و نیکو گردانیدن . نضره اﷲ؛ ای جعله ناضراً. (المنجد). تازه رویی . (غیاث اللغات ).
نضر. [ ن َ ض َ ] (ع اِمص ) خوبی . تازه روئی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ص ، اِ) چیز خالص . (غیاث اللغات از لطایف اللغات ). || (مص ) تازه و باآب گردیدن درخت و روی و رنگ . (آنندراج ). تازه و خوب شدن درخت و روی و رنگ هرچیز. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). تازه روی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). نضارة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). نضور. نضرة.(اقرب الموارد) (المنجد). نضر [ ن َ ] . (المنجد).
نضر. [ ن َ ض ِ ] (ع ص ) ناضر. نضیر. (المنجد).
نضر. [ ن ِ ] (ع اِ) نِضْر الرجل ؛ زن ِ مرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). همسر مرد. (از اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
دانشنامه اسلامی
معنی نَّذْرِ: نذر(کلمه نذر به معنای این است که انسان چیزی بر خود واجب کند که واجب نباشد)
معنی نَذَرُ: وا می گذاریم
معنی نَذَرَ: که وا گذاریم
معنی نَظَرَ: نظر کرد - نگریست - نگاه کردن ونگریستن (در عبارت "یَنظُرُونَ إِلَیْکَ نَظَرَ ﭐلْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ ﭐلْمَوْتِ")
معنی قُرَیْشٍ: نام عشیره و دودمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)است ، که همگی از نسل نضر بن کنانهاند که نامش قریش نیز بوده
تکرار در قرآن: ۳(بار)
نضر و نضارت به معنی طراوت و زیبایی است. راغب گوید: «اَلنَّضْرَةُ: اَلْحُسْنُ کَالنِضارَةِ» در مصباح نیز آن را زیبایی و نضیر را زیبا گفته است در نهج البلاغه خطبه 219 فرموده: «کَلَحَتِ الْوُجُوهُ النَّواضِرُ» چهرههای زیبا، بدمنظر شدند. . چهرههایی در آن روز با طراوت و زیبااند و به نعمت خدا نگاه میکنند. . در چهرههای آنها طراوت نعمت را مشاهده میکنی که نعمت خوش منظرشان کرده است. . خدا در ظاهرشان طراوت و زیبایی و در قلوبشان شادی قرار داده است.