کنایه از سفر کردن و قدم رنجه فرمودن باشد
پای خاکی کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پای خاکی کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از سفر کردن و قدم رنجه فرمودن باشد. ( برهان ). روان شدن بسوی کسی. پیاده آمدن و قدم رنجه کردن. ( غیاث اللغات ) :
فرستاده چو دید آن خشمناکی
به رجعت پای خود را کردخاکی.
فرستاده چو دید آن خشمناکی
به رجعت پای خود را کردخاکی.
نظامی.
|| طلبکاری نمودن.( برهان ).کلمات دیگر: