کلمه جو
صفحه اصلی

پای بر جا

فرهنگ فارسی

( صفت ) پا برجا استوار ثابت قایم . یا پای بر جای بودن . کار بسامان بودن . یا پای بر جای کردن. استوار کردن تثبیت. یا پای بر جای نگهداشتن.از حد خود نگذشتن.

لغت نامه دهخدا

پای برجا. [ ب َ ] ( ص مرکب ) استوار. ثابت. پایدار. پای برجای.


کلمات دیگر: