بادام دو مغز
بادام توأم
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بادام توأم. [ م ِ ت َ / تُو اَ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب )بادام دومغز. رجوع به بادام دومغز شود :
فلک از رشک نگذارد بحال خود دو همدم را
بسنگ از یکدگر سازد جدا بادام توأم را.
مپرس از من از آن بادام توأم
دل عاشق دونیم آنجاست از غم.
فلک از رشک نگذارد بحال خود دو همدم را
بسنگ از یکدگر سازد جدا بادام توأم را.
اثیر شیرازی ( از فرهنگ ضیاء ).
|| کنایه از اندام نهانی زن باشد. توفیق گوید : مپرس از من از آن بادام توأم
دل عاشق دونیم آنجاست از غم.
( از آنندراج ) ( از مجموعه مترادفات ص 52 ).
کلمات دیگر: