( اسم ) تخت. کوچکی که بافندگان برای بافتن پای بر آن گذارند پای افشار پای اوژاره لوح پای پای اوزار .
پای افشار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پای افشار. [ اَ ]( نف مرکب ، اِ مرکب ) پاافشار. پای اوژاره. لوح پا: پای افشار جولاه. پای افشار جولاهگان ، معلی. ( دهار ). میدانی. ( مهذب الاسماء ). رجوع به پاافشار شود :
نیست بافنده او بدست افزار
نه بماکو نورد و پای افشار.
نیست بافنده او بدست افزار
نه بماکو نورد و پای افشار.
شیخ آذری ( از شعوری ).
کلمات دیگر: