شیرین سخن شیرین گوی شیرین گفتار
شیرین گو
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شیرین گو. ( نف مرکب ) شیرین گوی. شیرین سخن. شیرین گفتار. خوش سخن :
طعنه از کس خوش نباشد گرچه شیرین گو بود
زخم نی بر دیده سخت است ار همه نیشکّر است.
طعنه از کس خوش نباشد گرچه شیرین گو بود
زخم نی بر دیده سخت است ار همه نیشکّر است.
جامی.
از مردم خوش طبع شیرین کار و شیرین گوی که در شهر هستند برآورند. ( تزوک تیموری ، نسخه خطی ، از مجله دانش سال 2 شماره 2 ص 83 ). رجوع به مترادفات کلمه شود.کلمات دیگر: