مترادف دژخیم : جلاد، دژخم، میرغضب، بدخو، بدسرشت، بدنهاد، زندانبان
دژخیم
مترادف دژخیم : جلاد، دژخم، میرغضب، بدخو، بدسرشت، بدنهاد، زندانبان
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
بدخو، بدسرشت، بدنهاد
۱. جلاد، دژخم، میرغضب
۲. بدخو، بدسرشت، بدنهاد
۳. زندانبان
سیاف، جلاد، دژخیم
جلاد، دژخیم
دژخیم، مامور اعدام، دار زن
جلاد، دژخم، میرغضب
فرهنگ فارسی
بدخو، بدخلق، زشتخو، بدنهاد، جلاد، میرغضب
( صفت اسم ) ۱ - بر نهاد بد خوی . ۲ - زندان بان نگاهبان محبس . ۳ - جلاد میر غضب .
ازدژ به معنی بد و زشت و درشت
( صفت اسم ) ۱ - بر نهاد بد خوی . ۲ - زندان بان نگاهبان محبس . ۳ - جلاد میر غضب .
ازدژ به معنی بد و زشت و درشت
فرهنگ معین
( ~. ) (ص مر. ) ۱ - بدنهاد، زشتخو. ۲ - جلاد، زندان بان .
لغت نامه دهخدا
دژخیم. [ دُ ] ( ص مرکب ) ( از : دژ، به معنی بد و زشت و درشت + خیم ، به معنی خوی و خلق ) بدخوی و بدطبیعت و بدروی. ( برهان ). بدخصلت و زشت خو. ( غیاث ). بدخوی. بدخو. بدطبع. ( نسخه ای از لغت فرس اسدی ) :
چنین گفت دژخیم نر اژدها
که از چنگ من کس نیابد رها.
چنین گفت کاین نغزکاری مراست.
برآشفت دژخیم با روزگار.
کزآن جایگه دیو را بیم بود.
نظاره برو بر همه لشکرش.
گر از رازم آگه شود بیم نیست.
ببست و جهان کرد ازاو بی هراس.
همان اهرمن روی دژخیم رنگ
درآمد چو پیلان جنگی به جنگ.
چنان مهربان بود دژخیم گشت
وز او شهر ایران پر از بیم گشت.
به دژخیم فرمود تا گردنش
زند پس به آتش بسوزد تنش.
ز دار اندرآویز و برتاب روی.
کشیده بیامد دلی پرستیز.
بگیرد تنش را کند ریزه ریز.
بدان تا بیاموزمش کارزار.
که این هر دو راخاک باید نهفت.
سوی زندان خود فرستادم.
گریزان شد از فر دیهیم او.
ز دژخیم ترسم که آید هراس.
چنین گفت دژخیم نر اژدها
که از چنگ من کس نیابد رها.
فردوسی.
یکی دیو دژخیم بر پای خاست چنین گفت کاین نغزکاری مراست.
فردوسی.
چو تیغش به رستم نیامد بکاربرآشفت دژخیم با روزگار.
فردوسی.
کجا جای دیوان دژخیم بودکزآن جایگه دیو را بیم بود.
فردوسی.
بزد مرد دژخیم پیش درش نظاره برو بر همه لشکرش.
فردوسی.
بدل گفت کاین ماه دژخیم نیست گر از رازم آگه شود بیم نیست.
اسدی.
یکی دیو دژخیم چون منهراس ببست و جهان کرد ازاو بی هراس.
اسدی.
- دژخیم رنگ ؛ دژخیم مانند. دژخیم گونه. دژخیمه رنگ : همان اهرمن روی دژخیم رنگ
درآمد چو پیلان جنگی به جنگ.
نظامی.
- دژخیم گشتن ؛ خشمگین شدن : چنان مهربان بود دژخیم گشت
وز او شهر ایران پر از بیم گشت.
فردوسی.
|| زندانبان و قلعه بان و نگاهبان. ( برهان ). || جلاد و خونی. ( برهان ). میرغضب.سیاف. روزبان. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). قتال را به استعارت دژخیم گفتند. جلاد. ( لغت فرس اسدی ) : به دژخیم فرمود تا گردنش
زند پس به آتش بسوزد تنش.
فردوسی.
به دژخیم فرمود کاین را به کوی ز دار اندرآویز و برتاب روی.
فردوسی.
به دژخیم فرمود تاتیغ تیزکشیده بیامد دلی پرستیز.
فردوسی.
به دژخیم فرمود تا تیغ تیزبگیرد تنش را کند ریزه ریز.
فردوسی.
به دژخیم فرمود کو را بیاربدان تا بیاموزمش کارزار.
فردوسی.
برآشفت از آن پس به دژخیم گفت که این هر دو راخاک باید نهفت.
فردوسی.
پس به دژخیم خونیان دادم سوی زندان خود فرستادم.
نظامی.
چو دانست خسرو که دژخیم اوگریزان شد از فر دیهیم او.
نظامی.
یکی آنکه در لشکرم وقت پاس ز دژخیم ترسم که آید هراس.
نظامی.
|| بخیل و خسیس و لئیم. ( برهان ). تنگ حال و بخیل. ( شرفنامه منیری ).فرهنگ عمید
۱. جلاد، میرغضب: به دژخیم فرمود تا تیغ تیز / برآرد کُند تَنْش را ریز ریز (فردوسی: ۲/۶۱ ) پس به دژخیم، خونیان دادم / سوی زندان خود فرستادم (نظامی۴: ۷۲۸ ).
۲. [قدیمی] بدخو، بدخلق، زشت خو، بدنهاد.
۲. [قدیمی] بدخو، بدخلق، زشت خو، بدنهاد.
دانشنامه عمومی
(زبان پاک) مرکب از دژ و خیم؛ بدخو. خیم به معنی خلق و خو است و پیشوند «دژ» به معنی بدی همراه با درشتی است.
جدول کلمات
جلاد
پیشنهاد کاربران
ظالم - زورگو - پایمال کننده ی حق - حکومت ظالم و فاسد
( دژخیم ) در لغت برابر کلمه ی ( ظالم ) از ریشه ی ( ظَلَمَ ) در عربی می باشد .
( دژخیم ) در لغت برابر کلمه ی ( ظالم ) از ریشه ی ( ظَلَمَ ) در عربی می باشد .
دشمن ، بدخواه ، بیگانه
دژ خیم = بد سرشت : بدسرشت. همانگونه که در بالا آورده شده.
شیطان👿
ریشه ی واژه های #دشمن , #دشوار ✅
#دشنام , #دژخیم ✅
همه ی این واژگان از فعل دشمک - deşmək در ترکی هستند.
در کتیبه های اورخون فحاشی کردن به صورت یازماق آمده یازماق در اصل به معنی خراشیدن است.
دشمک در ترکی به معنی دریدن همراه با سوراخ کردن است به طور کلی سوراخ کردن به کار میرود. ✳️
چگونه میشود واژه ای در فارسی باشد اما فعلی در آن موجود نباشد و به صورت جاهلانه واژه دش را به معنی زشت نامیده اند تا شعری از زبان شناسیشان خوش قافیه شود این ریشه یابی نیست.
دشمن : طرفی که در مقابل درنده است ( هم مفهوم با یازماق و سویمک - s�ymək در ترکی است
واژه ی سویمک به معنی فحش از ریشه ی s�k به معنی تخریب کردن و اوراق کردن است )
واژه ی یامان هم با واژه ی یاغی به معنی دشمن اشتراک ریشه ای و مفهومی دارد که هر دوز از فعل یاغماق هستند.
دوشمن دشندی💢
واژه دشنام هم بدین صورت است حرف تخریب کننده ( مشتکل شده از دو بخش فارسی و ترکی )
یا دژخیم به معنی در حالت تخریب شده که متفاوت با کلمه بد و پاد در فارسی است و این واژه کاملا ترکی است. 🛑
و واژه ی دشوار هم کاملا ترکی است از دو قسمت دوش وار تشکیل شده.
#دشنام , #دژخیم ✅
همه ی این واژگان از فعل دشمک - deşmək در ترکی هستند.
در کتیبه های اورخون فحاشی کردن به صورت یازماق آمده یازماق در اصل به معنی خراشیدن است.
دشمک در ترکی به معنی دریدن همراه با سوراخ کردن است به طور کلی سوراخ کردن به کار میرود. ✳️
چگونه میشود واژه ای در فارسی باشد اما فعلی در آن موجود نباشد و به صورت جاهلانه واژه دش را به معنی زشت نامیده اند تا شعری از زبان شناسیشان خوش قافیه شود این ریشه یابی نیست.
دشمن : طرفی که در مقابل درنده است ( هم مفهوم با یازماق و سویمک - s�ymək در ترکی است
واژه ی سویمک به معنی فحش از ریشه ی s�k به معنی تخریب کردن و اوراق کردن است )
واژه ی یامان هم با واژه ی یاغی به معنی دشمن اشتراک ریشه ای و مفهومی دارد که هر دوز از فعل یاغماق هستند.
دوشمن دشندی💢
واژه دشنام هم بدین صورت است حرف تخریب کننده ( مشتکل شده از دو بخش فارسی و ترکی )
یا دژخیم به معنی در حالت تخریب شده که متفاوت با کلمه بد و پاد در فارسی است و این واژه کاملا ترکی است. 🛑
و واژه ی دشوار هم کاملا ترکی است از دو قسمت دوش وار تشکیل شده.
مردم کش
فراش غضب
موکل عقوبت
زندان بان
کلمات دیگر: