کلمه جو
صفحه اصلی

حرف گیری


مترادف حرف گیری : خرده گیری، ایرادگیری، عیب جویی

فرهنگ فارسی

عیب گیری نقد

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع - فا. ] (اِمص . ) خرده گیری ، عیب جو.

لغت نامه دهخدا

حرف گیری. [ ح َ ] ( حامص مرکب ) عیب گیری. ( شرفنامه منیری ). نقد. نکته گیری. خرده گیری در سخن و جز آن :
گر انگشت من حرف گیری کند
ندانم کسی کو دبیری کند.
نظامی.
یکی پندگیرد، یکی ناپسند
نپردازد از حرفگیری به پند.
( بوستان ).

فرهنگ عمید

عیب جویی.
* حرف گیری کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] عیب جویی کردن: گر انگشت من حرف گیری کند / ندانم کسی کاو دبیری کند (نظامی۵: ۷۸۳ ).

عیب‌جویی.
⟨ حرف‌گیری کردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] عیب‌جویی کردن:◻︎ گر انگشت من حرف‌گیری کند / ندانم کسی کاو دبیری کند (نظامی۵: ۷۸۳).



کلمات دیگر: