مترادف دشتبان : پالیزبان، فالیزبان، لته بان، ناطور
دشتبان
مترادف دشتبان : پالیزبان، فالیزبان، لته بان، ناطور
فارسی به انگلیسی
field watchman
مترادف و متضاد
پالیزبان، فالیزبان، لتهبان، ناطور
فرهنگ فارسی
نگهبان دشت، نگهبان کشتزاریاچراگاه، دشتیبان
( صفت اسم ) ۱ - نگاهبان دشت پاسبان کشتزار و مزرعه مامور محلی ده که وظیفه حفاظت مزارع دهقانان از ویرانی و دستبرد این و آن است . در بعضی نقاط وی امور آبیاری را نیز سرپرستی میکند .
( صفت اسم ) ۱ - نگاهبان دشت پاسبان کشتزار و مزرعه مامور محلی ده که وظیفه حفاظت مزارع دهقانان از ویرانی و دستبرد این و آن است . در بعضی نقاط وی امور آبیاری را نیز سرپرستی میکند .
فرهنگ معین
(دَ ) (ص مر. اِمر. ) نگاهبان دشت ، پاسبان کشتزار و مزرعه .
لغت نامه دهخدا
دشتبان. [ دَ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) ناطور. ( دستوراللغة ). دشتوان. پاکار. نگاهبان دشت. پاسبان کشتزارو مزرعه. مأمور محلی ده که وظیفه او حفاظت مزارع دهقانان از ویرانی و دستبرد این و آن است و در بعضی نقاط امور آبیاری را نیز سرپرستی می کند :
چو در سبزه دید اسب را دشتبان
گشاده زبان شد دمان و دنان.
برآورده دشتبانان ماست.
همان اسب در کشت افکنده ای.
به نخجیرگه بر پی شیر دید.
زدش دشتبانی به مازندران.
شنیدند یک یک سخنهای شاه.
برآورده با دشتبانان سرود.
ز نامردمیهای این مردم است.
که هیچ خربزه داری رسیده گفت آری.
دشتبان. [ دَ ]( اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان دماوند. سکنه آن 100 تن. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و بنشن و میوه. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).
چو در سبزه دید اسب را دشتبان
گشاده زبان شد دمان و دنان.
فردوسی.
کجا پیشکار شبانان ماست برآورده دشتبانان ماست.
فردوسی.
چرا گوش این دشتبان کنده ای همان اسب در کشت افکنده ای.
فردوسی.
چو از دشتبان آن سخنها شنیدبه نخجیرگه بر پی شیر دید.
فردوسی.
سته شد ز هومان به گرز گران زدش دشتبانی به مازندران.
( گرشاسبنامه ).
چو آن دشتبانان شوریده راه شنیدند یک یک سخنهای شاه.
نظامی.
نوای چکاوک به از بانگ رودبرآورده با دشتبانان سرود.
نظامی.
پی گور کز دشتبانان گم است ز نامردمیهای این مردم است.
نظامی.
شنیده ام که فقیهی به دشتبانی گفت که هیچ خربزه داری رسیده گفت آری.
سعدی.
دشتبان. [ دَ ]( اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان دماوند. سکنه آن 100 تن. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و بنشن و میوه. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).
دشتبان . [ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) ناطور. (دستوراللغة). دشتوان . پاکار. نگاهبان دشت . پاسبان کشتزارو مزرعه . مأمور محلی ده که وظیفه ٔ او حفاظت مزارع دهقانان از ویرانی و دستبرد این و آن است و در بعضی نقاط امور آبیاری را نیز سرپرستی می کند :
چو در سبزه دید اسب را دشتبان
گشاده زبان شد دمان و دنان .
کجا پیشکار شبانان ماست
برآورده ٔ دشتبانان ماست .
چرا گوش این دشتبان کنده ای
همان اسب در کشت افکنده ای .
چو از دشتبان آن سخنها شنید
به نخجیرگه بر پی شیر دید.
سته شد ز هومان به گرز گران
زدش دشتبانی به مازندران .
چو آن دشتبانان شوریده راه
شنیدند یک یک سخنهای شاه .
نوای چکاوک به از بانگ رود
برآورده با دشتبانان سرود.
پی گور کز دشتبانان گم است
ز نامردمیهای این مردم است .
شنیده ام که فقیهی به دشتبانی گفت
که هیچ خربزه داری رسیده گفت آری .
چو در سبزه دید اسب را دشتبان
گشاده زبان شد دمان و دنان .
فردوسی .
کجا پیشکار شبانان ماست
برآورده ٔ دشتبانان ماست .
فردوسی .
چرا گوش این دشتبان کنده ای
همان اسب در کشت افکنده ای .
فردوسی .
چو از دشتبان آن سخنها شنید
به نخجیرگه بر پی شیر دید.
فردوسی .
سته شد ز هومان به گرز گران
زدش دشتبانی به مازندران .
(گرشاسبنامه ).
چو آن دشتبانان شوریده راه
شنیدند یک یک سخنهای شاه .
نظامی .
نوای چکاوک به از بانگ رود
برآورده با دشتبانان سرود.
نظامی .
پی گور کز دشتبانان گم است
ز نامردمیهای این مردم است .
نظامی .
شنیده ام که فقیهی به دشتبانی گفت
که هیچ خربزه داری رسیده گفت آری .
سعدی .
دشتبان . [ دَ ](اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان دماوند. سکنه ٔ آن 100 تن . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و بنشن و میوه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
فرهنگ عمید
نگهبان دشت، نگهبان کشتزار یا چراگاه.
پیشنهاد کاربران
دشتبان:به نگهبانان دشت و کشتزار و باغ ها که وظیفه حفاظت از مزرعه های دهقانان از ویرانی و دستبرد را دارند و در بعضی نقاط امور آبیاری را نیز سرپرستی می کند، دشت بان یا پاکار یا ناطور گفته می شود.
به زبان ترکی به دشتبان قورخْچی گفته می شود.
به زبان ترکی به دشتبان قورخْچی گفته می شود.
کلمات دیگر: