( مصدر ) ۱ - تنبک زدن . ۲ - دست زدن و اظهار شادمانی کردن .
خنبک زدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خنبک زدن. [ خُم ْ ب َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) دست زدن و اظهار فرح و سرور و مستی کردن و تنبک زدن. ( ناظم الاطباء ) :
خنبک زند چو بوزنه چنبگ زند چو خرس.
میزدی خنبک بر آن کوه گران.
چون من اندر بزم خنبک می زنم.
پر ز سرتا پای زشتی و گناه
تسخر و خنبک زدن بر اهل راه.
بر ملائک خفیه خنبک می زدند.
خنبک زند چو بوزنه چنبگ زند چو خرس.
خاقانی.
در تماشای دل بدگوهران میزدی خنبک بر آن کوه گران.
مولوی.
گوید او محبوس خنب است این تنم چون من اندر بزم خنبک می زنم.
مولوی.
|| مسخره کردن. تمسخر کردن : پر ز سرتا پای زشتی و گناه
تسخر و خنبک زدن بر اهل راه.
مولوی.
چون ملائک مانع آن می شدندبر ملائک خفیه خنبک می زدند.
مولوی.
|| دمبک زدن. تنبک زدن. ( ناظم الاطباء ).کلمات دیگر: