بخنده در آوردن خنداندن
خندان کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خندان کردن. [ خ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بخنده درآوردن. خنداندن. خندانیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || شکافته کردن. شکفته کردن :
گفت در گوش گل و خندانش کرد
گفت با لعل خوش و تابانش کرد.
صبحت مردانت چون مردان کند.
گفت در گوش گل و خندانش کرد
گفت با لعل خوش و تابانش کرد.
مولوی.
نار خندان باغ را خندان کندصبحت مردانت چون مردان کند.
مولوی.
کلمات دیگر: