( خنده آمدن ) خندیدن بخنده در آمدن
خنده امدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( خنده آمدن ) خنده آمدن. [ خ َ دَ / دِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) خندیدن. بخنده درآمدن. خنده کردن :
وگرت خنده نیاید یکی کنند ببار.
خران را خنده می آید بدین کار.
کو چو خود پنداشت صاحب دلق را.
شاید که خنده شکرآمیز می کنی.
وگرت خنده نیاید یکی کنند ببار.
ابوالعباس عباسی.
ز خر برگیرم و بر خود نهم بارخران را خنده می آید بدین کار.
نظامی.
از قیاسش خنده آمد خلق راکو چو خود پنداشت صاحب دلق را.
مولوی.
بر تلخ عیشی من اگر خنده آیدت شاید که خنده شکرآمیز می کنی.
سعدی.
کلمات دیگر: