مترادف مضمحل شدن : نابود گشتن، نیست شدن، ازمیان رفتن، تباه شدن، متلاشی شدن، منقرض شدن، سرکوب شدن، منکوب گشتن
مضمحل شدن
مترادف مضمحل شدن : نابود گشتن، نیست شدن، ازمیان رفتن، تباه شدن، متلاشی شدن، منقرض شدن، سرکوب شدن، منکوب گشتن
مترادف و متضاد
۱. نابود گشتن، نیست شدن، ازمیان رفتن، تباه شدن
۲. متلاشی شدن، منقرض شدن، سرکوب شدن، منکوب گشتن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) نیست شدن نابود گردیدن : و از گرستن رطوبات ز جاجی وملحی بحکم قوت حرارت غریزی منحل و مضمحل شد دماغ صافی و چشم روشن گشت .
واژه نامه بختیاریکا
رَدِن به کوری
پیشنهاد کاربران
Wear off
کلمات دیگر: