کلمه جو
صفحه اصلی

معدود


مترادف معدود : اندک، انگشت شمار، قلیل، کم ، شمرده شده

متضاد معدود : بسیار، کثیر، معتنابه

برابر پارسی : کم، اندک، انگشت شمار

فارسی به انگلیسی

few, low, narrow, scant, several, slim, small, computed, limited

computed, limited, few


few, low, narrow, scant, several, slim, small


فارسی به عربی

بعض , فقیر , قلیلا

مترادف و متضاد

poor (صفت)
ناسازگار، فرومایه، پست، غریب، بی پول، محتاج، فقیر، بی چاره، فرومانده، نا مرغوب، بی نوا، معدود، ناچیز، دون، لات، مستمند، ضعیف الحال

little (صفت)
پست، مختصر، ریز، کوچک، کوتاه، خرد، بچگانه، اندک، قد کوتاه، کم، جزئی، معدود، ناچیز، حقیر، درخور بچگی

scant (صفت)
اندک، کم، نحیف، معدود، قلیل، ناکافی

numerable (صفت)
قابل شمارش، معدود

few (صفت)
کمی از، معدود

numerated (صفت)
معدود

اندک، انگشت‌شمار، قلیل، کم ≠ بسیار، کثیر، معتنابه


۱. اندک، انگشتشمار، قلیل، کم ≠ بسیار، کثیر، معتنابه
۲. شمردهشده


فرهنگ فارسی

شمرده، شماره کرده شده، شمرده شده ، کم، اندک
۱ - ( اسم ) شمرده شده شمار کرده . ۲- ( صفت ) کم اندک قلیل .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - شمرده شده ، حساب شده . ۲ - کم ، اندک .

لغت نامه دهخدا

معدود. [ م َ ] ( ع ص ) شمارکرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). شمرده شده و به حساب آمده و حساب شده. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- معدود شدن ؛ شمرده شدن :
به جهد قطره باران کجا شود معلوم
به چاره برگ درختان کجا شود معدود.
امیرمعزی.
- معدود گردیدن ؛ شمرده شدن. به حساب آمدن : هر که همت او برای طعمه است در زمره بهایم معدود گردد. ( کلیله و دمنه ).
- غیرمعدود ؛ نامعدود. به حساب نیامده. ناشمرده شده. ( ناظم الاطباء ).
- نامعدود ؛ ناشمرده. غیرمعدود :
من چه گویم که گر اوصاف جمیلت شمرند
خلق آفاق بماند طرفی نامعدود.
سعدی.
و رجوع به ترکیب قبل شود.
|| چیز اندک. ( غیاث ) ( آنندراج ). اندک و قلیل. ( ناظم الاطباء ). کم. اندک. انگشت شمار. قلیل از عدد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : حضرت علیا... محفوف است به دعائی که یادگار نفس معدود و غمگسار نفس مردود خادم است. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 203 ). سباشی تکین با چند کس معدود جان بیرون برد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 296 ). و در شهر و روستاق صد کس نمانده بود و چندان مأکول که آن چند معدود معلول را وافی باشد. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 132 ).
به گرد لقمه معدود، خلق گردانند
به گرد خالق و بر نقد بی عدد گردم.
مولوی ( کلیات شمس چ فروزانفر ج 4 ص 66 ).
نیست روزی که سپاه شبش آرد غارت
نیست دینار و درم یا هوس معدودی.
مولوی ( کلیات شمس چ فروزانفر ج 6 ص 152 ).
دم معدود اندکی مانده ست
نفسی بی شمار بایستی.
مولوی ( دیوان شمس چ فروزانفر ج 7 ص 37 ).
دوست به دنیا و آخرت نتوان داد
صحبت یوسف به از دراهم معدود.
سعدی.
ای که در شدت فقری و پریشانی حال
صبر کن کاین دو سه روزی به سرآید معدود.
سعدی.
به دور گل منشین بی شراب و شاهد و چنگ
که همچو روز بقا هفته ای بود معدود.
حافظ.
- عده معدودی ؛ شماره کمی. ( ناظم الاطباء ).
- معدودی چند؛ اندکی و شماره محدودی. ( ناظم الاطباء ).
|| ( اصطلاح فقهی ) هر مالی که موقع معامله ، متعارف این باشد که به حسب عدد فروخته شود. ( ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). || مهم. عمده. ج ، معدودین. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آنکه یا آنچه قابل توجه است و به حساب می آید. که بتوان به حساب آورد. که در حساب آید : اهل الهند و الصین مجمعون علی ان ملوک الدنیا المعدودین اربعة فأول من یعدون فی الاربعة ملک العرب... ثم یعد ملک الصین...ثم ملک الروم ثم بلهرا. ( اخبار الصین و الهند ص 11، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ عمید

۱. شمرده، شمار شده، شمرده شده.
۲. [مجاز] کم، اندک.

دانشنامه عمومی

در دستور زبان، مَعدود یا شمرده واژه ای است که عدد بر شماره آن دلالت می کند. به عبارت دیگر، آن چیزی که مورد شمارش قرار گرفته معدود است. برای نمونه در: «پنج کتاب» و «چهار صندلی»، پنج و چهار عدد و کتاب و صندلی معدود هستند.
در فارسی جای معدود معمولاً بعد از عدد است مانند سه قلم، چهار خانه، پنج خیابان.در قدیم گاه به ویژه در اشعار عدد پس از معدود هم آمده مانند:
بسی رنج بردم درین سال سی - عجم زنده کردم بدین پارسی
البته معمولاً در بیشتر مواردی که معدود جلوتر از عدد آورده شده، به معدود یک یاء نکره افزوده شده است. نمونه از نظامی:

دانشنامه آزاد فارسی

در اصطلاح دستور زبان، موصوفِ صفتِ شمارشی. معدود کلمه ای است که عدد، به عنوان صفت، بر شمار یا ترتیبِ آن دلالت می کند. مثلِ کلماتِ «ساعت»، «روز»، «کتاب» در گروه های «دو ساعت»، «روز هفتم»، «دوپنجم کتاب». در زبان فارسی، معدودِ عددِ اصلی همیشه مفرد است، مثلِ «صدها نفر».

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَّعْدُودٍ: اندک - کم شمار
معنی مَّعْدُودَةً: معدود -اندک - کم شمار(أَیَّاماً مَّعْدُودَةً :چند روزی)
معنی مَّعْدُودَاتٍ: چند - معدود-اندک - کم شمار( أَیَّاماً مَّعْدُودَاتٍ : چند روزی - روزهایی چند )
ریشه کلمه:
عدد (۵۷ بار)

«مَعْدُود» از مادّه «عَدَد» یعنی قابل شمارش، و معمولاً به اشیاء کم گفته می شود; زیرا اشیاء زیاد قابل شمارش نیستند یا شمارش آنها مشکل است.

واژه نامه بختیاریکا

تیکه نُکه؛ نُکِه

پیشنهاد کاربران

به تازی مفعول عدد است
یعنی بدون عدد
خالی شده از عدد وشماره




واژه "معدود" امروزه به صورت "انگشت شمار"، "اندک"، "قلیل"، "نادر و کمیاب" ترجمه میشه.

شماردار

مخالف دقیق کلمه "معدود" ، کلمه ی "متعدد" است که هردو، هم خانواده ی "عدد" هستند.

تک و توک

کم شمار


کلمات دیگر: