مترادف مغیلان : خارشتر، ام غیلان، صمغ عربی
مغیلان
مترادف مغیلان : خارشتر، ام غیلان، صمغ عربی
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
خارشتر
امغیلان، صمغ عربی
۱. خارشتر
۲. امغیلان، صمغ عربی
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - خارشتر ۲ - عدس تلخه .۳ - درختچه ایست با خارهای بی شمار از تیره پروانه واران و از دسته گل ابریشم ها که از آن نیز صمغ عربی بدست میاورند درخت صمغ عربی درخت ام غیلان طلح اقاقیای نیلوتیک .
فرهنگ معین
(مُ ) [ ع . ] (اِ. ) امُ غیلان ، درختچة خاردار که در بیابان ها می روید.
لغت نامه دهخدا
مغیلان. [ م ُ غ َ / م ُ ] ( اِ ) نام درختی است خاردار و به عربی آن را ام غیلان خوانند. ( برهان ). درخت کیکر و ببول. ( الفاظ الادویه ). درخت ببول که به هندی کیکر نیز گویند. در اصل ام غیلان بود که معنی آن مادر دیوان است چه ام به معنی مادر و غیلان جمع غول و لفظ «ام » مجازاً برای مقارنت و مجاورت می آید... پس لفظ مغیلان مفرد است و جمع مغیل نیست ، چنانکه بعضی گمان برند... ( غیاث ) ( آنندراج ). مأخوذ از تازی ، درختی خاردار که در مصر و عربستان فراوان و شبیه به درخت اقاقیا، ولی غیر از آن است و به تازی ام غیلان نامند. ( ناظم الاطباء ). طَلح. سَمُر. درخت صمغ، و بار او را ظفرةالعجوز نامند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
گر از تو یکی شهریار آمدی
مغیلان بی بر به بار آمدی.
امروز بوستان و گلستان شد و چمن.
مژه در دیده او خار مغیلان گردد.
درشت تر ز مغیلان و نرمتر ز خزی.
گیتی همه بیابان ویشان رونده رود
مردم همه مغیلان ویشان صنوبرند.
چون به فعل آیی پرخار مغیلانی.
منگر سوی بی میوه و پرخار مغیلان.
تا کی در راه نفس ، باغ ارم ساختن.
زین مغیلان سالخورد گذشت.
در سمیرا سدره برجای مغیلان دیده اند.
شب رحیل ولی ترک سر بباید گفت.
خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد.
عشاق نیندیشند از خار مغیلانت.
گر از تو یکی شهریار آمدی
مغیلان بی بر به بار آمدی.
فردوسی.
آن جایها که خار مغیلان گرفته بودامروز بوستان و گلستان شد و چمن.
فرخی.
جز به چشم عظمت هرکه در او درنگردمژه در دیده او خار مغیلان گردد.
منوچهری.
به گاه جستن خشم و به گاه طیبت نفس درشت تر ز مغیلان و نرمتر ز خزی.
منوچهری.
بی هنر مادام بی سود باشد چون مغیلان که تن دارد و سایه ندارد. ( قابوسنامه ).گیتی همه بیابان ویشان رونده رود
مردم همه مغیلان ویشان صنوبرند.
ناصرخسرو.
تا به گفتاری پربار یکی نخلی چون به فعل آیی پرخار مغیلانی.
ناصرخسرو.
گر میوه ت باید به سوی سیب و بهی شومنگر سوی بی میوه و پرخار مغیلان.
ناصرخسرو.
تا کی در چشم عقل ، خار مغیلان زدن تا کی در راه نفس ، باغ ارم ساختن.
خاقانی.
جان پاکش به باغ قدس رسیدزین مغیلان سالخورد گذشت.
خاقانی.
وز پی خضر و پر روح القدس چون خط دوست در سمیرا سدره برجای مغیلان دیده اند.
خاقانی.
خوش است زیر مغیلان به راه بادیه خفت شب رحیل ولی ترک سر بباید گفت.
سعدی.
مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برچیندخسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد.
سعدی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
ای بادیه هجران تا عشق حرم باشدعشاق نیندیشند از خار مغیلانت.
سعدی.
مرا و خار مغیلان به حال خود بگذارمغیلان . [ م ُ غ َ / م ُ ] (اِ) نام درختی است خاردار و به عربی آن را ام غیلان خوانند. (برهان ). درخت کیکر و ببول . (الفاظ الادویه ). درخت ببول که به هندی کیکر نیز گویند. در اصل ام غیلان بود که معنی آن مادر دیوان است چه ام به معنی مادر و غیلان جمع غول و لفظ «ام » مجازاً برای مقارنت و مجاورت می آید... پس لفظ مغیلان مفرد است و جمع مغیل نیست ، چنانکه بعضی گمان برند... (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، درختی خاردار که در مصر و عربستان فراوان و شبیه به درخت اقاقیا، ولی غیر از آن است و به تازی ام غیلان نامند. (ناظم الاطباء). طَلح . سَمُر. درخت صمغ، و بار او را ظفرةالعجوز نامند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گر از تو یکی شهریار آمدی
مغیلان بی بر به بار آمدی .
آن جایها که خار مغیلان گرفته بود
امروز بوستان و گلستان شد و چمن .
جز به چشم عظمت هرکه در او درنگرد
مژه در دیده ٔ او خار مغیلان گردد.
به گاه جستن خشم و به گاه طیبت نفس
درشت تر ز مغیلان و نرمتر ز خزی .
بی هنر مادام بی سود باشد چون مغیلان که تن دارد و سایه ندارد. (قابوسنامه ).
گیتی همه بیابان ویشان رونده رود
مردم همه مغیلان ویشان صنوبرند.
تا به گفتاری پربار یکی نخلی
چون به فعل آیی پرخار مغیلانی .
گر میوه ت باید به سوی سیب و بهی شو
منگر سوی بی میوه و پرخار مغیلان .
تا کی در چشم عقل ، خار مغیلان زدن
تا کی در راه نفس ، باغ ارم ساختن .
جان پاکش به باغ قدس رسید
زین مغیلان سالخورد گذشت .
وز پی خضر و پر روح القدس چون خط دوست
در سمیرا سدره برجای مغیلان دیده اند.
خوش است زیر مغیلان به راه بادیه خفت
شب رحیل ولی ترک سر بباید گفت .
مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برچیند
خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد.
ای بادیه ٔ هجران تا عشق حرم باشد
عشاق نیندیشند از خار مغیلانت .
مرا و خار مغیلان به حال خود بگذار
که دل نمی رود ای ساربان از این منزل .
امروز خارهای مغیلان کشیده تیغ
گویی که خود نبوده در این بوستان گلی .
همه شب با خیال غمزه در گفت
مغیلان زیر پهلو چون توان خفت .
همه راه و بیراه خار مغیلان
عقابان وادی به سان عقارب .
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور.
یارب این کعبه ٔ مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است .
و رجوع به ام غیلان و کتاب «گیا»ی گل گلاب ص 95 شود.
- مغیلان باستان ؛ کنایه از دنیا و روزگار است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
چند نالم که گلبن انصاف
زین مغیلان باستان برخاست .
- مغیلان زار ؛ آنجا که مغیلان بسیار روید.
- || مغیلان گاه . (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود.
- مغیلان گاه ؛ به معنی مغیلان باستان است که کنایه از دنیا باشد. (برهان ) (از آنندراج ). دنیا و روزگار. مغیلان زار. (ناظم الاطباء).
|| خاری باشد به غایت سرتیز و در بیابان مکه روید. (صحاح الفرس ). خار شتر. || عدس تلخه . (فرهنگ فارسی معین ).
گر از تو یکی شهریار آمدی
مغیلان بی بر به بار آمدی .
فردوسی .
آن جایها که خار مغیلان گرفته بود
امروز بوستان و گلستان شد و چمن .
فرخی .
جز به چشم عظمت هرکه در او درنگرد
مژه در دیده ٔ او خار مغیلان گردد.
منوچهری .
به گاه جستن خشم و به گاه طیبت نفس
درشت تر ز مغیلان و نرمتر ز خزی .
منوچهری .
بی هنر مادام بی سود باشد چون مغیلان که تن دارد و سایه ندارد. (قابوسنامه ).
گیتی همه بیابان ویشان رونده رود
مردم همه مغیلان ویشان صنوبرند.
ناصرخسرو.
تا به گفتاری پربار یکی نخلی
چون به فعل آیی پرخار مغیلانی .
ناصرخسرو.
گر میوه ت باید به سوی سیب و بهی شو
منگر سوی بی میوه و پرخار مغیلان .
ناصرخسرو.
تا کی در چشم عقل ، خار مغیلان زدن
تا کی در راه نفس ، باغ ارم ساختن .
خاقانی .
جان پاکش به باغ قدس رسید
زین مغیلان سالخورد گذشت .
خاقانی .
وز پی خضر و پر روح القدس چون خط دوست
در سمیرا سدره برجای مغیلان دیده اند.
خاقانی .
خوش است زیر مغیلان به راه بادیه خفت
شب رحیل ولی ترک سر بباید گفت .
سعدی .
مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برچیند
خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد.
سعدی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ای بادیه ٔ هجران تا عشق حرم باشد
عشاق نیندیشند از خار مغیلانت .
سعدی .
مرا و خار مغیلان به حال خود بگذار
که دل نمی رود ای ساربان از این منزل .
سعدی .
امروز خارهای مغیلان کشیده تیغ
گویی که خود نبوده در این بوستان گلی .
سعدی .
همه شب با خیال غمزه در گفت
مغیلان زیر پهلو چون توان خفت .
امیرخسرو.
همه راه و بیراه خار مغیلان
عقابان وادی به سان عقارب .
حسن متکلم .
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور.
حافظ.
یارب این کعبه ٔ مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است .
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 37).
و رجوع به ام غیلان و کتاب «گیا»ی گل گلاب ص 95 شود.
- مغیلان باستان ؛ کنایه از دنیا و روزگار است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
چند نالم که گلبن انصاف
زین مغیلان باستان برخاست .
خاقانی .
- مغیلان زار ؛ آنجا که مغیلان بسیار روید.
- || مغیلان گاه . (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود.
- مغیلان گاه ؛ به معنی مغیلان باستان است که کنایه از دنیا باشد. (برهان ) (از آنندراج ). دنیا و روزگار. مغیلان زار. (ناظم الاطباء).
|| خاری باشد به غایت سرتیز و در بیابان مکه روید. (صحاح الفرس ). خار شتر. || عدس تلخه . (فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ عمید
درختچه ای خاردار که از آن صمغ عربی به دست می آید.
دانشنامه عمومی
درختی خاردار.دراص ام غیلان بوده است
نام درختی است خاردار و به عربی ان را ام مغیلان خوانند-درخت کیک...-درختچه خاردار که در بیابان ها می روید-درختچه ای که از ان صمغ عربی به دسن می هید
واژه نامه بختیاریکا
سه خار ( سِخار )
پیشنهاد کاربران
گیاه خاردار که میوه ای شبیه باقلا دارد.
این کلمه در اصل ام غیلان بوده است به معنی مادر غولان و دیو ها ؛چون در قدیم فکر میکردند که غول ها و دیوهای بیابانی زیر بوته ها پنهان میشوند و مسافران و اهل کاروان را گمراه میکنند.
این کلمه در اصل ام غیلان بوده است به معنی مادر غولان و دیو ها ؛چون در قدیم فکر میکردند که غول ها و دیوهای بیابانی زیر بوته ها پنهان میشوند و مسافران و اهل کاروان را گمراه میکنند.
درختی است که خار دار و شتر ها آن را میخورند
درختچه خارداری که تن دارد ولی سایه ندارد
گیاه خار دار که میوه ای شبیه باقلا دارد این در اصل 《ام غیلان》بوده است، به معنی مادر غولان و دیو ها، چون در قدیم فکر میکردند که غول ها و دیو های بیابانی زیر بوته ها پنهان شود و مسافران و اهل کاروان را گمراه کنند
مادر غول ها
کلمات دیگر: