prey
مسته
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
غم، اندوه، جوروستم ، به معنی طعمه پرندگان شکاری، ومقداری ازگوشت شکارکه به پرنده شکاری بدهندنیزگفته شده
( اسم ) ۱ - چاشنیی که بربمرغان شکاری مانند باز و شاهین و چرخ دهند : منم خو کرده بر بوسش چنانچون باز بر مسته . چنان بانگ آرم از بوسش چنانچون بشکنی پسته . ( رودکی ) ۲ - طعم. پرند. شکاری . ۳ - نعمت .
مرد کلان سرین
( اسم ) ۱ - چاشنیی که بربمرغان شکاری مانند باز و شاهین و چرخ دهند : منم خو کرده بر بوسش چنانچون باز بر مسته . چنان بانگ آرم از بوسش چنانچون بشکنی پسته . ( رودکی ) ۲ - طعم. پرند. شکاری . ۳ - نعمت .
مرد کلان سرین
فرهنگ معین
(مُ تِ ) (اِ. ) ۱ - طعمة جانوران شکاری . ۲ - غم و اندوه .
لغت نامه دهخدا
مسته.[ م ُ ت ِه ْ ] ( ع ص ) مرد کلان سرین. ( از منتهی الارب ).
مسته. [ م ُ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) جور و ستم. || غم و اندوه. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ). || نام دارویی است که آن را به عربی سعد گویند. ( برهان ). بیخ گیاهی است دوائی که در کنار جو و کنار رودخانه ها و تالاب بهم رسد و آن را سکک نیز نامند. ( جهانگیری ). سعده. ( الفاظ الادویه ). || چاشنی باشد چنانکه باز را و شکاریها را گوشت دهند و بدان بنوازند. ( لغت فرس اسدی ). طعمه جانوران شکاری مثل باز و شاهین و چرغ و شکره. ( از برهان ). طعمه مرغان شکاری. ( انجمن آرا ). خورش شکره. ( نسخه ای از لغت فرس ). خورش اشکره. ( صحاح الفرس ). چاشنی شکره. خورش شکره. کمی از گوشت یا مغز سرطائری به مرغ شکاری دهند تا او به شکار حریص شود. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). چشته. چاشنی. کریز. فریه :
منم خو کرده بر بوسش
چنان چون باز بر مسته.
بازرا مسته داد باید پیش.
وقتی که اجل مسته دهد تیغ و سنان را.
زهر گردید مسته تریاک.
مسته چرخ کی شود عصفور؟
دلم به تیر عنا مسته عقاب کنند.
از گوسفند پخته ٔافلاک مسته باد.
نسرین چرخ را جگر جَدْی مسته باد.
- مسته خوار ؛ مسته خور. چشته خور. کریزخور. خورده کریز.
- مسته خوردن ؛ کریز خوردن. چشته خوردن. خوردن مرغ شکاری مسته را.
- مسته دادن ؛ چاشنی دادن به مرغ شکاری :
چون مرغ چند دیدت هوای دل
یک چند داده بود ترا مسته.
مسته. [ م ُ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) جور و ستم. || غم و اندوه. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ). || نام دارویی است که آن را به عربی سعد گویند. ( برهان ). بیخ گیاهی است دوائی که در کنار جو و کنار رودخانه ها و تالاب بهم رسد و آن را سکک نیز نامند. ( جهانگیری ). سعده. ( الفاظ الادویه ). || چاشنی باشد چنانکه باز را و شکاریها را گوشت دهند و بدان بنوازند. ( لغت فرس اسدی ). طعمه جانوران شکاری مثل باز و شاهین و چرغ و شکره. ( از برهان ). طعمه مرغان شکاری. ( انجمن آرا ). خورش شکره. ( نسخه ای از لغت فرس ). خورش اشکره. ( صحاح الفرس ). چاشنی شکره. خورش شکره. کمی از گوشت یا مغز سرطائری به مرغ شکاری دهند تا او به شکار حریص شود. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). چشته. چاشنی. کریز. فریه :
منم خو کرده بر بوسش
چنان چون باز بر مسته.
رودکی.
راست چون بهر صید خواهی کرد بازرا مسته داد باید پیش.
بونصر طالقان ( از لغت فرس ).
روزی که امل سست شود درطلب عمروقتی که اجل مسته دهد تیغ و سنان را.
ابوالفرج رونی.
خشم گردید مسته حلمت زهر گردید مسته تریاک.
ابوالفرج رونی.
طعمه شیر کی شود راسومسته چرخ کی شود عصفور؟
مسعودسعد.
تنم به تیر قضا طعمه هزبر نهنددلم به تیر عنا مسته عقاب کنند.
مسعودسعد.
باز ترا که شاه طیور است چون عقاب از گوسفند پخته ٔافلاک مسته باد.
اثیر.
کیوان موافقان ترا گر جگر خورَدنسرین چرخ را جگر جَدْی مسته باد.
انوری ( ازانجمن آرا ).
- مسته چیزی را خوردن ؛ از آن چشته خور شدن. از آن مزه یافتن. از آن بهره مند گشتن و سود بردن. حریص و شائق شدن : و دیگر سهو آن بود که ترکمانان را که مسته خراسان بخورده بودند و سلطان ماضی ایشان را به شمشیر به بلخان کوه انداخته بود استمالت کردند. ( تاریخ بیهقی ص 62 ).- مسته خوار ؛ مسته خور. چشته خور. کریزخور. خورده کریز.
- مسته خوردن ؛ کریز خوردن. چشته خوردن. خوردن مرغ شکاری مسته را.
- مسته دادن ؛ چاشنی دادن به مرغ شکاری :
چون مرغ چند دیدت هوای دل
یک چند داده بود ترا مسته.
ناصرخسرو.
مسته . [ م ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) جور و ستم . || غم و اندوه . (برهان ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). || نام دارویی است که آن را به عربی سعد گویند. (برهان ). بیخ گیاهی است دوائی که در کنار جو و کنار رودخانه ها و تالاب بهم رسد و آن را سکک نیز نامند. (جهانگیری ). سعده . (الفاظ الادویه ). || چاشنی باشد چنانکه باز را و شکاریها را گوشت دهند و بدان بنوازند. (لغت فرس اسدی ). طعمه ٔ جانوران شکاری مثل باز و شاهین و چرغ و شکره . (از برهان ). طعمه ٔ مرغان شکاری . (انجمن آرا). خورش شکره . (نسخه ای از لغت فرس ). خورش اشکره . (صحاح الفرس ). چاشنی شکره . خورش شکره . کمی از گوشت یا مغز سرطائری به مرغ شکاری دهند تا او به شکار حریص شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). چشته . چاشنی . کریز. فریه :
منم خو کرده بر بوسش
چنان چون باز بر مسته .
راست چون بهر صید خواهی کرد
بازرا مسته داد باید پیش .
روزی که امل سست شود درطلب عمر
وقتی که اجل مسته دهد تیغ و سنان را.
خشم گردید مسته ٔ حلمت
زهر گردید مسته ٔ تریاک .
طعمه ٔ شیر کی شود راسو
مسته ٔ چرخ کی شود عصفور؟
تنم به تیر قضا طعمه ٔ هزبر نهند
دلم به تیر عنا مسته ٔ عقاب کنند.
باز ترا که شاه طیور است چون عقاب
از گوسفند پخته ٔافلاک مسته باد.
کیوان موافقان ترا گر جگر خورَد
نسرین چرخ را جگر جَدْی مسته باد.
- مسته ٔ چیزی را خوردن ؛ از آن چشته خور شدن . از آن مزه یافتن . از آن بهره مند گشتن و سود بردن . حریص و شائق شدن : و دیگر سهو آن بود که ترکمانان را که مسته ٔ خراسان بخورده بودند و سلطان ماضی ایشان را به شمشیر به بلخان کوه انداخته بود استمالت کردند. (تاریخ بیهقی ص 62).
- مسته خوار ؛ مسته خور. چشته خور. کریزخور. خورده کریز.
- مسته خوردن ؛ کریز خوردن . چشته خوردن . خوردن مرغ شکاری مسته را.
- مسته دادن ؛ چاشنی دادن به مرغ شکاری :
چون مرغ چند دیدت هوای دل
یک چند داده بود ترا مسته .
- || طعمه دادن .
- مسته طلب ؛ چشته طلب :
لیسیدم آستان بزرگان و مهتران
چون یوز پیر مسته طلب کاسه ٔ پنیر.
منم خو کرده بر بوسش
چنان چون باز بر مسته .
رودکی .
راست چون بهر صید خواهی کرد
بازرا مسته داد باید پیش .
بونصر طالقان (از لغت فرس ).
روزی که امل سست شود درطلب عمر
وقتی که اجل مسته دهد تیغ و سنان را.
ابوالفرج رونی .
خشم گردید مسته ٔ حلمت
زهر گردید مسته ٔ تریاک .
ابوالفرج رونی .
طعمه ٔ شیر کی شود راسو
مسته ٔ چرخ کی شود عصفور؟
مسعودسعد.
تنم به تیر قضا طعمه ٔ هزبر نهند
دلم به تیر عنا مسته ٔ عقاب کنند.
مسعودسعد.
باز ترا که شاه طیور است چون عقاب
از گوسفند پخته ٔافلاک مسته باد.
اثیر.
کیوان موافقان ترا گر جگر خورَد
نسرین چرخ را جگر جَدْی مسته باد.
انوری (ازانجمن آرا).
- مسته ٔ چیزی را خوردن ؛ از آن چشته خور شدن . از آن مزه یافتن . از آن بهره مند گشتن و سود بردن . حریص و شائق شدن : و دیگر سهو آن بود که ترکمانان را که مسته ٔ خراسان بخورده بودند و سلطان ماضی ایشان را به شمشیر به بلخان کوه انداخته بود استمالت کردند. (تاریخ بیهقی ص 62).
- مسته خوار ؛ مسته خور. چشته خور. کریزخور. خورده کریز.
- مسته خوردن ؛ کریز خوردن . چشته خوردن . خوردن مرغ شکاری مسته را.
- مسته دادن ؛ چاشنی دادن به مرغ شکاری :
چون مرغ چند دیدت هوای دل
یک چند داده بود ترا مسته .
ناصرخسرو.
- || طعمه دادن .
- مسته طلب ؛ چشته طلب :
لیسیدم آستان بزرگان و مهتران
چون یوز پیر مسته طلب کاسه ٔ پنیر.
سوزنی .
مسته .[ م ُ ت ِه ْ ] (ع ص ) مرد کلان سرین . (از منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
طعمۀ پرندگان شکاری، مقداری گوشت شکار که به پرندۀ شکاری می دادند: منم خوکرده بر بوسش چنان چون باز بر مسته / چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته (رودکی: ۵۲۸ ).
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی مَسَّتْهُ: به او رسید - با او تماس پیدا کرد (کلمه مس که در لغت به معنای تماس گرفتن دو چیز با یکدیگر است)
ریشه کلمه:
مسس (۶۱ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)
ریشه کلمه:
مسس (۶۱ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)
wikialkb: مَسّتْه
واژه نامه بختیاریکا
( مِستِه ) ادرار
( مُستِه ) دسته
( مُستِه ) دسته
پیشنهاد کاربران
مِسْتِهْ یا مِسْتَهْ در گویش لری بختیاری به معنی شاش است
کلمات دیگر: