مترادف مستقر کردن : قرار دادن، استقرار دادن، جا دادن، تثبیت کردن، برپا داشتن
مستقر کردن
مترادف مستقر کردن : قرار دادن، استقرار دادن، جا دادن، تثبیت کردن، برپا داشتن
فارسی به انگلیسی
deploy, dispose, establish, instal, install, locate, position, settle, spot, station
فارسی به عربی
حامیة , نبات
محطة
محطة
حامية , نبات
مترادف و متضاد
مستقر کردن، در پست معینی گذاردن
کاشتن، مستقر کردن، منصوب نمودن، غرس کردن، کشت و زرع کردن، نهال زدن، در زمین قرار دادن
مقیم کردن، مستقر کردن
قرار دادن، استقرار دادن، جا دادن
تثبیت کردن، برپا داشتن
۱. قرار دادن، استقرار دادن، جا دادن
۲. تثبیت کردن، برپا داشتن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) استقراردادن جای دادن .
واژه نامه بختیاریکا
پا به پادُو نُهادن
کلمات دیگر: