مترادف مشعل : فروزه، قندیل، چراغ
برابر پارسی : فروزانه، آتشدان، ناردان، آتش فروزان
چراغ دريايي , ديدگاه , برج ديدباني , امواج راديويي براي هدايت هواپيما , باچراغ يانشان راهنمايي کردن , اتش بزرگ , اتش بازي , چراغ خوراکپزي ياگرم کن , اتشخان
۱. فروزه، قندیل
۲. چراغ
فروزه، قندیل
چراغ
مشعل . [ م ِ ع َ ] (ع اِ) پالونه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مشعال . صافی . (از اقرب الموارد). || خنور از چرم که در وی نبیذ کنند. ج ، مَشاعل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مِشعال . چیزی که اهل بادیه قطعاتی از چرم را به هم دوزند و بر چهار پایه از چوب استوار کنند شراب را، چه آنان را آوند شیشه ای نباشد. ج ، مَشاعل . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
مشعل . [ م ُ ع َ ] (ع ص ) افروخته شده . (ناظم الاطباء). || سریع و تند وخشمگین : جاء فلان کالحریق المشعل ؛ ای مسرعاً غضبان . (اقرب الموارد). و رجوع به مدخل قبل معنی دوم شود.
مشعل . [ م ُع ِ ] (ع ص ) پراکنده به هر جهتی . (منتهی الارب ). و هرچیز پراکنده به هر جهتی : جراد مشعل ؛ ملخهای متفرق وپراکنده . یقال : جاؤوا کالجراد المشعل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) . || آتش افروز. آن که آتش می افروزد و سوزان ...جاء فلان کالحریق المشعل ؛ آمد فلان مانند آتش سوزان . (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل بعد، معنی دوم شود.