کوهه
فارسی به انگلیسی
pommel, saddle - bow, [rare] hump
stack
فرهنگ فارسی
تل، پشته، بلندی وبر آمدگی چیزی، بر آمدگی جلووعقب زین اسب، موج آب
( اسم ) ۱ - هر چیز بلند و بر آمده . ۲ - قل. کوه : وصف در آمد علم است این که بانگ کوس همچون صدای کوه بد از کو. جبال . ( امیر خسرو ) یا کوه. آسمان . اوج آسمان . ۳ - بر آمدگی پشت گاو و شتر کوهان . ۴ - زین اسب . ( پیش کوهه پس کوهه ) ۶ - موج آب . یا کوه. آب . موج آب . ۷- نهیب حمله : چو در معرکه برکشم تیغ تیز ز کوهه کنم کوه را ریز ریز . ( نظامی )
( اسم ) ۱ - هر چیز بلند و بر آمده . ۲ - قل. کوه : وصف در آمد علم است این که بانگ کوس همچون صدای کوه بد از کو. جبال . ( امیر خسرو ) یا کوه. آسمان . اوج آسمان . ۳ - بر آمدگی پشت گاو و شتر کوهان . ۴ - زین اسب . ( پیش کوهه پس کوهه ) ۶ - موج آب . یا کوه. آب . موج آب . ۷- نهیب حمله : چو در معرکه برکشم تیغ تیز ز کوهه کنم کوه را ریز ریز . ( نظامی )
فرهنگ معین
(هَ یا هِ ) (اِ. ) ۱ - کوهان شتر. ۲ - ارتفاع و بلندی هر چیز. ۳ - موج آب . ۴ - نهیب و حمله .
لغت نامه دهخدا
کوهه. [ هََ / هَِ ] ( اِ ) زین باشد عموماً. ( فرهنگ جهانگیری ). زین اسب را گویند عموماً. ( برهان ). زین اسب. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). زین اسب را گویند عموماً و پیش زین را پیش کوهه و پس زین را پس کوهه ، و اصل در این لغت بلند و بلندی است مانند کوه. ( آنندراج ) :
ز کوهه به آغوش بردارمت
به نزدیک فرخنده زال آرمت.
ببستش دو دست و به لشکر سپرد.
ز کوهه ببردش سوی یال اسب.
به بر سوی ایوان زال آرمش.
|| بلندی پیش و پس زین اسب را گویند خصوصاً ، چه پیش را پیش کوهه و عقب را پس کوهه خوانند. ( برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ). بلندی پیش و پس زین اسب. ( فرهنگ فارسی معین ). کوهه زین. قربوس. قربوت. حنو. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
خم خام در کوهه زین فکند.
به فتراک بر حلقه اش خَم ِّ خام.
ابر کوهه زین درون خَم ِّ خام.
دولت از گوشه تاجت نه فراز است و نه باز.
برآوردش از کوهه زین به ابر.
سوار گشته بدان مرکبان رهوارم.
- پیش کوهه ؛ بلندی جلو زین. ( ناظم الاطباء ).
|| برآمدگی پشت گاو و پشت شتر را هم می گویند. ( برهان ). کوهان شتر و گاو. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مثل کوهان معنی می دهد. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
دوم روز، هنگام بانگ خروس
ببندیم بر کوهه پیل کوس.
ببستند بر کوهه پیل کوس.
ز پیروزه تابان به کردار نیل.
ز کوهه به آغوش بردارمت
به نزدیک فرخنده زال آرمت.
فردوسی.
بیفکندش از کوهه چون سام گردببستش دو دست و به لشکر سپرد.
فردوسی.
یکی نیزه زد همچو آذرگشسب ز کوهه ببردش سوی یال اسب.
فردوسی.
تو گویی که از کوهه بردارمش به بر سوی ایوان زال آرمش.
فردوسی.
- زین کوهه ؛ بالش روی زین و نمد که به روی زین اندازند. ( ناظم الاطباء ).|| بلندی پیش و پس زین اسب را گویند خصوصاً ، چه پیش را پیش کوهه و عقب را پس کوهه خوانند. ( برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ). بلندی پیش و پس زین اسب. ( فرهنگ فارسی معین ). کوهه زین. قربوس. قربوت. حنو. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
خم خام در کوهه زین فکند.
فردوسی.
فروهشته از کوهه زین لگام به فتراک بر حلقه اش خَم ِّ خام.
فردوسی.
به قلب اندرون پور دستان سام ابر کوهه زین درون خَم ِّ خام.
فردوسی.
نصرت از کوهه زینت نه فروداست و نه بردولت از گوشه تاجت نه فراز است و نه باز.
منوچهری.
زدش بر کمربند و خفتان گبربرآوردش از کوهه زین به ابر.
اسدی.
به پیش کوهه زین برنهاد ایر چو یوغ سوار گشته بدان مرکبان رهوارم.
سوزنی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- پس کوهه ؛ بلندی عقب زین. ( ناظم الاطباء ).- پیش کوهه ؛ بلندی جلو زین. ( ناظم الاطباء ).
|| برآمدگی پشت گاو و پشت شتر را هم می گویند. ( برهان ). کوهان شتر و گاو. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مثل کوهان معنی می دهد. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
دوم روز، هنگام بانگ خروس
ببندیم بر کوهه پیل کوس.
فردوسی.
فرودآمد و تخت را داد بوس ببستند بر کوهه پیل کوس.
فردوسی.
یکی تخت بر کوهه ژنده پیل ز پیروزه تابان به کردار نیل.
فردوسی.
کوهه . [ هََ / هَِ ] (اِ) زین باشد عموماً. (فرهنگ جهانگیری ). زین اسب را گویند عموماً. (برهان ). زین اسب . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). زین اسب را گویند عموماً و پیش زین را پیش کوهه و پس زین را پس کوهه ، و اصل در این لغت بلند و بلندی است مانند کوه . (آنندراج ) :
ز کوهه به آغوش بردارمت
به نزدیک فرخنده زال آرمت .
بیفکندش از کوهه چون سام گرد
ببستش دو دست و به لشکر سپرد.
یکی نیزه زد همچو آذرگشسب
ز کوهه ببردش سوی یال اسب .
تو گویی که از کوهه بردارمش
به بر سوی ایوان زال آرمش .
- زین کوهه ؛ بالش روی زین و نمد که به روی زین اندازند. (ناظم الاطباء).
|| بلندی پیش و پس زین اسب را گویند خصوصاً ، چه پیش را پیش کوهه و عقب را پس کوهه خوانند. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). بلندی پیش و پس زین اسب . (فرهنگ فارسی معین ). کوهه ٔ زین . قربوس . قربوت . حنو. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
خم خام در کوهه ٔ زین فکند.
فروهشته از کوهه ٔ زین لگام
به فتراک بر حلقه اش خَم ِّ خام .
به قلب اندرون پور دستان سام
ابر کوهه ٔ زین درون خَم ِّ خام .
نصرت از کوهه ٔ زینت نه فروداست و نه بر
دولت از گوشه ٔ تاجت نه فراز است و نه باز.
زدش بر کمربند و خفتان گبر
برآوردش از کوهه ٔ زین به ابر.
به پیش کوهه ٔ زین برنهاد ایر چو یوغ
سوار گشته بدان مرکبان رهوارم .
- پس کوهه ؛ بلندی عقب زین . (ناظم الاطباء).
- پیش کوهه ؛ بلندی جلو زین . (ناظم الاطباء).
|| برآمدگی پشت گاو و پشت شتر را هم می گویند. (برهان ). کوهان شتر و گاو. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مثل کوهان معنی می دهد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دوم روز، هنگام بانگ خروس
ببندیم بر کوهه ٔ پیل کوس .
فرودآمد و تخت را داد بوس
ببستند بر کوهه ٔ پیل کوس .
یکی تخت بر کوهه ٔ ژنده پیل
ز پیروزه تابان به کردار نیل .
بزد مهره بر کوهه ٔ زنده پیل
زمین گشت جنبان چو دریای نیل .
اَبَر کوهه ٔ پیل در قلبگاه
بلورین یکی تخت چون چرخ ماه .
هیون دوکوهه دگر شش هزار
همه بارشان آلت کارزار.
بیاراست در کوهه ٔ زنده پیل
زد آیین زیبا و گنبد دو میل .
وین هودج کبریای دل را
بر کوهه ٔ چرخ اخضر آرم .
طالعش را شهسواری دان که بار هودجش
کوهه ٔ عرش معلا برنتابد بیش از این .
در سایه ٔ قبولت یاد جهان نیارم
بر کوهه ٔ ثریا قصد ثری ندارم .
غریو کوسها بر کوهه ٔ پیل
گرفته کوه و صحرا میل در میل .
برآمد یکی صدمه از نفخ صور
که شد ماهی از کوهه ٔ گاو دور.
ز بس کوهه ٔ گاو و ماهی چو کوه
شده در زمین گاو و ماهی ستوه .
|| هر چیز بلند را نیز گفته اند. (برهان ). چیزی بلند. (فرهنگ رشیدی ). هر چیز بلند و مرتفع. (ناظم الاطباء). هر چیز بلند و برآمده . (فرهنگ فارسی معین ). || مطلق بلندی را نیز گویند. (برهان ). بلندی عموماً. (فرهنگ رشیدی ). ارتفاع و بلندی . (ناظم الاطباء).
- کوهه ٔ آسمان ؛ بلندی آسمان که به تازی اوج گویند. (ناظم الاطباء). اوج آسمان . (فرهنگ فارسی معین ).
|| قله ٔ جبال . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). قله ٔ کوه .(فرهنگ فارسی معین ) :
ز نزدیکان او کوهه ٔ دلاور
بشد بر کوهه ٔ کوهی تکاور.
وصف درآمد علم است این که بانگ کوس
همچون صدای کوه بد از کوهه ٔ جبال .
|| به معنی موجه ٔ آب هم هست . (برهان ) (از آنندراج ). به معنی موج نیز گفته اند که کوهه ٔ آب گویند. (فرهنگ رشیدی ). موج . (ناظم الاطباء). موج آب . (فرهنگ فارسی معین ).
- کوهه ٔ آب ؛ به معنی جست وخیزآب است که موج بزرگ باشد. (برهان ). موج بزرگ . (ناظم الاطباء). موج آب . (فرهنگ فارسی معین ).
- کوهه برآوردن ؛ موج برآوردن دریا و جز آن . (ناظم الاطباء): موج ؛ کوهه برآوردن آب . (منتهی الارب ).
- کوهه زدن ؛ موج زدن :
چنان کوهه زد بحر انعام عامت
که امید را قوت آشنا نیست .
دگر روز کاین ترک سلطان شکوه
ز دریای چین کوهه برزد به کوه .
و رجوع به ترکیب بعد شود.
- کوهه زن ؛ موج زن :
هست سیل دیده ام در کوه و صحرا کوهه زن
ابر اشکم گشت از افلاس طوفان بهار.
و رجوع به ترکیب قبل شود.
- کوهه برکوهه ؛ موج برموج . حلقه برحلقه :
دید دودی چو اژدهای سیاه
سر برآورده در گرفتن ماه
کوهه برکوهه پیچ پیچ کنان
بر صعودفلک بسیچ کنان .
|| به معنی نهیب و حمله هم آمده است . (برهان ) (از ناظم الاطباء). حمله . (آنندراج ). به معنی حمله نیز آمده . (فرهنگ رشیدی ) :
چو در معرکه برکشم تیغ تیز
ز کوهه کنم کوه را ریزریز.
- کوهه زدن ؛ حمله کردن :
سپاهی که اندیشه را پی کند
چو کوهه زند کوه از او خوی کند.
|| جن را نیز گفته اند، چه جن گرفته را کوهه گرفته هم می گویند. (برهان ). در فرهنگ جهانگیری به معنی جن و اهریمن آورده و کوهه گرفته جن گرفته را گفته به دلیل بیت خاقانی که در تحفةالعراقین گفته . (آنندراج ). جن و پری . (ناظم الاطباء). در حاشیه ٔ برهان چ معین آمده : «جن بود، و کوهه گرفته جن گرفته باشد. حکیم خاقانی این معنی را به نظم آورده :
از کوهه ٔ غم شکوه بگرفت
چون کوهه گرفته کوه بگرفت ».
رشیدی این بیت را به نظامی نسبت دهد و گوید: «معنی ثانی (جن ) در هیچ نسخه به نظر درنیامده و در شعر نظامی کوهه گرفته به معنی سر به صحرا نهاده که کنایه از دیوانه باشد نه آنکه کوهه به معنی جن بود». شعر از نظامی است . مؤلف فرهنگ نظام گوید: «احتمال می رود کوهه در مصراع دوم با فتح اول و عربی باشد به معنی تحیر و معنی شعر هم درست درمی آید». در عربی «کَوَه » به معنی تحیر و مصدر است نه «کوهه » به سکون دوم .
- کوهه گرفته ؛ جن گرفته را گویند یعنی شخصی که او را جن گرفته باشد. (برهان ) (آنندراج ). جن گرفته و جادوکرده شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی بعد و کوهه (معنی نهم ) شود.
- || سر به کوه و بیابان نهاده . دیوانه . در فرهنگها «کوهه » را به معنی جن و «کوهه گرفته » را به معنی جن زده گرفته اند و صحیح نیست . (از فرهنگ فارسی معین ) :
از کوهه ٔ غم شکوه بگرفت
چون کوهه گرفته کوه بگرفت .
|| تپه و کوهچه . || ترس و بیم وهول و هراس . (ناظم الاطباء).
ز کوهه به آغوش بردارمت
به نزدیک فرخنده زال آرمت .
فردوسی .
بیفکندش از کوهه چون سام گرد
ببستش دو دست و به لشکر سپرد.
فردوسی .
یکی نیزه زد همچو آذرگشسب
ز کوهه ببردش سوی یال اسب .
فردوسی .
تو گویی که از کوهه بردارمش
به بر سوی ایوان زال آرمش .
فردوسی .
- زین کوهه ؛ بالش روی زین و نمد که به روی زین اندازند. (ناظم الاطباء).
|| بلندی پیش و پس زین اسب را گویند خصوصاً ، چه پیش را پیش کوهه و عقب را پس کوهه خوانند. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). بلندی پیش و پس زین اسب . (فرهنگ فارسی معین ). کوهه ٔ زین . قربوس . قربوت . حنو. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
خم خام در کوهه ٔ زین فکند.
فردوسی .
فروهشته از کوهه ٔ زین لگام
به فتراک بر حلقه اش خَم ِّ خام .
فردوسی .
به قلب اندرون پور دستان سام
ابر کوهه ٔ زین درون خَم ِّ خام .
فردوسی .
نصرت از کوهه ٔ زینت نه فروداست و نه بر
دولت از گوشه ٔ تاجت نه فراز است و نه باز.
منوچهری .
زدش بر کمربند و خفتان گبر
برآوردش از کوهه ٔ زین به ابر.
اسدی .
به پیش کوهه ٔ زین برنهاد ایر چو یوغ
سوار گشته بدان مرکبان رهوارم .
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- پس کوهه ؛ بلندی عقب زین . (ناظم الاطباء).
- پیش کوهه ؛ بلندی جلو زین . (ناظم الاطباء).
|| برآمدگی پشت گاو و پشت شتر را هم می گویند. (برهان ). کوهان شتر و گاو. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مثل کوهان معنی می دهد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دوم روز، هنگام بانگ خروس
ببندیم بر کوهه ٔ پیل کوس .
فردوسی .
فرودآمد و تخت را داد بوس
ببستند بر کوهه ٔ پیل کوس .
فردوسی .
یکی تخت بر کوهه ٔ ژنده پیل
ز پیروزه تابان به کردار نیل .
فردوسی .
بزد مهره بر کوهه ٔ زنده پیل
زمین گشت جنبان چو دریای نیل .
فردوسی .
اَبَر کوهه ٔ پیل در قلبگاه
بلورین یکی تخت چون چرخ ماه .
اسدی .
هیون دوکوهه دگر شش هزار
همه بارشان آلت کارزار.
اسدی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بیاراست در کوهه ٔ زنده پیل
زد آیین زیبا و گنبد دو میل .
اسدی (از یادداشت ایضاً).
وین هودج کبریای دل را
بر کوهه ٔ چرخ اخضر آرم .
خاقانی .
طالعش را شهسواری دان که بار هودجش
کوهه ٔ عرش معلا برنتابد بیش از این .
خاقانی .
در سایه ٔ قبولت یاد جهان نیارم
بر کوهه ٔ ثریا قصد ثری ندارم .
خاقانی .
غریو کوسها بر کوهه ٔ پیل
گرفته کوه و صحرا میل در میل .
نظامی .
برآمد یکی صدمه از نفخ صور
که شد ماهی از کوهه ٔ گاو دور.
نظامی .
ز بس کوهه ٔ گاو و ماهی چو کوه
شده در زمین گاو و ماهی ستوه .
نظامی .
|| هر چیز بلند را نیز گفته اند. (برهان ). چیزی بلند. (فرهنگ رشیدی ). هر چیز بلند و مرتفع. (ناظم الاطباء). هر چیز بلند و برآمده . (فرهنگ فارسی معین ). || مطلق بلندی را نیز گویند. (برهان ). بلندی عموماً. (فرهنگ رشیدی ). ارتفاع و بلندی . (ناظم الاطباء).
- کوهه ٔ آسمان ؛ بلندی آسمان که به تازی اوج گویند. (ناظم الاطباء). اوج آسمان . (فرهنگ فارسی معین ).
|| قله ٔ جبال . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). قله ٔ کوه .(فرهنگ فارسی معین ) :
ز نزدیکان او کوهه ٔ دلاور
بشد بر کوهه ٔ کوهی تکاور.
(ویس و رامین ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
وصف درآمد علم است این که بانگ کوس
همچون صدای کوه بد از کوهه ٔ جبال .
امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی ).
|| به معنی موجه ٔ آب هم هست . (برهان ) (از آنندراج ). به معنی موج نیز گفته اند که کوهه ٔ آب گویند. (فرهنگ رشیدی ). موج . (ناظم الاطباء). موج آب . (فرهنگ فارسی معین ).
- کوهه ٔ آب ؛ به معنی جست وخیزآب است که موج بزرگ باشد. (برهان ). موج بزرگ . (ناظم الاطباء). موج آب . (فرهنگ فارسی معین ).
- کوهه برآوردن ؛ موج برآوردن دریا و جز آن . (ناظم الاطباء): موج ؛ کوهه برآوردن آب . (منتهی الارب ).
- کوهه زدن ؛ موج زدن :
چنان کوهه زد بحر انعام عامت
که امید را قوت آشنا نیست .
شرف الدین شفروه (از آنندراج ).
دگر روز کاین ترک سلطان شکوه
ز دریای چین کوهه برزد به کوه .
نظامی (شرفنامه چ وحید ص 445).
و رجوع به ترکیب بعد شود.
- کوهه زن ؛ موج زن :
هست سیل دیده ام در کوه و صحرا کوهه زن
ابر اشکم گشت از افلاس طوفان بهار.
کاتبی .
و رجوع به ترکیب قبل شود.
- کوهه برکوهه ؛ موج برموج . حلقه برحلقه :
دید دودی چو اژدهای سیاه
سر برآورده در گرفتن ماه
کوهه برکوهه پیچ پیچ کنان
بر صعودفلک بسیچ کنان .
نظامی .
|| به معنی نهیب و حمله هم آمده است . (برهان ) (از ناظم الاطباء). حمله . (آنندراج ). به معنی حمله نیز آمده . (فرهنگ رشیدی ) :
چو در معرکه برکشم تیغ تیز
ز کوهه کنم کوه را ریزریز.
نظامی (از فرهنگ رشیدی ).
- کوهه زدن ؛ حمله کردن :
سپاهی که اندیشه را پی کند
چو کوهه زند کوه از او خوی کند.
نظامی (شرفنامه چ وحید ص 430).
|| جن را نیز گفته اند، چه جن گرفته را کوهه گرفته هم می گویند. (برهان ). در فرهنگ جهانگیری به معنی جن و اهریمن آورده و کوهه گرفته جن گرفته را گفته به دلیل بیت خاقانی که در تحفةالعراقین گفته . (آنندراج ). جن و پری . (ناظم الاطباء). در حاشیه ٔ برهان چ معین آمده : «جن بود، و کوهه گرفته جن گرفته باشد. حکیم خاقانی این معنی را به نظم آورده :
از کوهه ٔ غم شکوه بگرفت
چون کوهه گرفته کوه بگرفت ».
رشیدی این بیت را به نظامی نسبت دهد و گوید: «معنی ثانی (جن ) در هیچ نسخه به نظر درنیامده و در شعر نظامی کوهه گرفته به معنی سر به صحرا نهاده که کنایه از دیوانه باشد نه آنکه کوهه به معنی جن بود». شعر از نظامی است . مؤلف فرهنگ نظام گوید: «احتمال می رود کوهه در مصراع دوم با فتح اول و عربی باشد به معنی تحیر و معنی شعر هم درست درمی آید». در عربی «کَوَه » به معنی تحیر و مصدر است نه «کوهه » به سکون دوم .
- کوهه گرفته ؛ جن گرفته را گویند یعنی شخصی که او را جن گرفته باشد. (برهان ) (آنندراج ). جن گرفته و جادوکرده شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی بعد و کوهه (معنی نهم ) شود.
- || سر به کوه و بیابان نهاده . دیوانه . در فرهنگها «کوهه » را به معنی جن و «کوهه گرفته » را به معنی جن زده گرفته اند و صحیح نیست . (از فرهنگ فارسی معین ) :
از کوهه ٔ غم شکوه بگرفت
چون کوهه گرفته کوه بگرفت .
نظامی (از فرهنگ رشیدی ).
|| تپه و کوهچه . || ترس و بیم وهول و هراس . (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
۱. تل، پشته.
۲. بلندی و برآمدگی چیزی.
۳. برآمدگی جلو و عقب زین اسب.
۴. موج آب.
۵. نهیب، حمله: چو در معرکه برکشم تیغ تیز / به کوهه کنم کوه را سنگ ریز (نظامی۵: ۷۹۴ ).
۲. بلندی و برآمدگی چیزی.
۳. برآمدگی جلو و عقب زین اسب.
۴. موج آب.
۵. نهیب، حمله: چو در معرکه برکشم تیغ تیز / به کوهه کنم کوه را سنگ ریز (نظامی۵: ۷۹۴ ).
دانشنامه عمومی
کوهه یا فراززمین یا هورست (به انگلیسی: Horst) در زمین شناسی به یک قطعه بالابرده شده از زمین گفته می شود که میان دو گسل موازی قرار گرفته شده باشد.
کوهه از عملکرد گسل های عادی بوجود می آید.
کوهه از عملکرد گسل های عادی بوجود می آید.
wiki: کوهه
جدول کلمات
موج
پیشنهاد کاربران
موج، تل، پشته
کوهه ی گاو: ثریا
برآمد یکی صدمه از نفخ صور
که ماهی شد از کوههٔ گاو دور ( اقبالنامه )
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۱۲.
برآمد یکی صدمه از نفخ صور
که ماهی شد از کوههٔ گاو دور ( اقبالنامه )
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۱۲.
کوهه بر کوهه: موج بر موج و کوه هایی از امواج
کوهه بر کوهه پیچ پیچ کنان
بر صعود فلک بسیچ کنان
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 592 )
کوهه به معنی برآمدگی پشت پیل به کار رفته است و در معنی با " کوهان " برابر می تواند بود . ریخت پهلوی آین واژه کوفگ kōfag است.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص363. )
کوهه بر کوهه پیچ پیچ کنان
بر صعود فلک بسیچ کنان
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 592 )
کوهه به معنی برآمدگی پشت پیل به کار رفته است و در معنی با " کوهان " برابر می تواند بود . ریخت پهلوی آین واژه کوفگ kōfag است.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص363. )
کلمات دیگر: