sharp-pointed
سرتیز
فارسی به انگلیسی
cusp, pointy, spiky
فارسی به عربی
شوکة
مترادف و متضاد
تیغ، خار، سرتیز، شوک
پیکان، نوک پیکان، سرتیز
تند، سرتیز، پیکانی، تیر مانند، تیردار، سهمی
فرهنگ فارسی
تیز مغز مردم تیز مغز
( صفت ) آنچه که دارای نوک تیز باشد ( مانند شمشیر مژگان خوبان ) .
( صفت ) آنچه که دارای نوک تیز باشد ( مانند شمشیر مژگان خوبان ) .
فرهنگ معین
( ~ . ) (ص مر. ) زود خشم ، تندخو.
لغت نامه دهخدا
سرتیز. [ س َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) تیزمغز. ( برهان ). مردم تیزمغز. ( آنندراج ) : نه گرفتار آمدی بدست جوانی معجب ، خیره رأی ، سرتیز، سبک پای. ( گلستان سعدی ). || خار. || نیزه. ( برهان ) ( آنندراج ). کنایه از سنان. ( انجمن آرا ). هر شی نوکدار. ( غیاث ). || تند و تیز. ( برهان ) ( آنندراج ). که دارای نوک تیز باشد. نوک تیز :
چو کاسموی و چو سوزن خلنده سرتیز
که دیده خار بدین صورت و بدین کردار.
با سوزن سوفار درست سرتیز.
از بس خونها که ریخت غمزه سرتیز او
عشق به انگشت چپ میکند آن را شمار.
به پیش تست میان بسته لشکری سرتیز.
کندرفتار و بگفتار چنین سرتیزیم.
چو کاسموی و چو سوزن خلنده سرتیز
که دیده خار بدین صورت و بدین کردار.
فرخی.
ای خم شکسته بر سر چاه کمیزبا سوزن سوفار درست سرتیز.
سوزنی.
خنجر سرتیزش چو مژگان خوبان عشوه انگیز خونریز. ( حبیب السیر ص 322 ). || مژگان خوبان. ( برهان ) ( آنندراج ). کنایه از مژه. ( انجمن آرا ) : از بس خونها که ریخت غمزه سرتیز او
عشق به انگشت چپ میکند آن را شمار.
خاقانی.
|| سرکش و جنگجو. ( غیاث ) : به پیش تست میان بسته لشکری سرتیز.
؟ ( از جهانگشای جوینی ).
سعدیا دعوی بی صدق به جایی نرسدکندرفتار و بگفتار چنین سرتیزیم.
سعدی.
دانشنامه عمومی
سرتیز، روستایی است از توابع بخش مرکزی و در شهرستان پیرانشهر استان آذربایجان غربی ایران.
این روستا در دهستان منگور غربی قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۳۹ نفر (۵ خانوار)بوده است.
این روستا در دهستان منگور غربی قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۳۹ نفر (۵ خانوار)بوده است.
wiki: سرتیز
کلمات دیگر: