کلمه جو
صفحه اصلی

عمله


مترادف عمله : فعله، کارگر، مزدور

برابر پارسی : کارگر

فارسی به انگلیسی

laborer, navvy, worker, workingman, coolie, [treated as singular] labourer, labourers

labourers, coolie


[treated as singular] labourer, coolie


coolie, laborer, navvy, worker, workingman


فارسی به عربی

عامل , عمل

عربی به فارسی

ضربه سکه , مسکوکات , ابداع واژه , پول رايج , رواج , انتشار


مترادف و متضاد

worker (اسم)
ایجاد کننده، کارگر، عمله

laborer (اسم)
کارگر، عمله، مزدور، فعله

farmhand (اسم)
عمله، کارگر مزرعه، زارع

workman (اسم)
کارگر، عمله، مزدور، فعله، استادکار، مزدبگیر

labourer (اسم)
عمله، فعله

فعله، کارگر، مزدور


فرهنگ فارسی

کارکنان، کارگران
( صفت اسم ) جمع عامل ۱ - کارکنان کارگران : ... عمله کارخانه دو نفر . یا عمله طبع . کارگران چاپخانه . یا عمله طرب . گروه مطربان و موسیقی دانان : عمله طرب ناصر الدین شاه . یا عمله کشتی . جاشوان ملاحان . ۲ - ( به معنی مفرد ) یک کارگر ( مخصوصا کارگر بنایی ) : یک عمله حاضر حاضر کن .
نام جایگاهی است که در شعر نابغه ذبیانی آمده و زمخشری آنرا بضم عین ضبط کرده است شهری است در شام

فرهنگ معین

(عَ مَ لِ ) [ ع . عملة ] (اِ. ص . ) ۱ - ج . عامل . ۲ - در فارسی به معنی کارگر، مزدبگیر.

لغت نامه دهخدا

( عملة ) عملة. [ ع َ ل َ ] ( ع اِمص ) دغلی. ناراستی یا دزدی.( منتهی الارب ). سرقت یا خیانت. ( از اقرب الموارد ).

عملة. [ ع َ م ِ ل َ ] ( ع اِ ) کار. || کرده شده ، هرچه باشد. ( منتهی الارب ). آنچه کرده شده. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) ناقة عملة؛شتر ماده بین العماله هوشیار. ( منتهی الارب ). ماده شتر که نجابتش آشکار و زیرک باشد. ( از اقرب الموارد ).شتر زیرک که آشکار است زیرکی او. ( از شرح قاموس ).

عملة. [ ع َ م َ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) عمله. ج ِ عامل. کارگران. رجوع به عامل شود : و او را [ دیه قردین ] قردین از برای او نام نهادند که ملک کیخسرو عمله و بنایان خود را روزی گفت گردید این . ( تاریخ قم ص 81 ).
- عمله خلوت ؛ کنیزان و زنان حرم.
- عمله طبع ؛ کارگران چاپخانه. ( فرهنگ فارسی معین ).
- عمله طرب ؛ گروه مطربان و موسیقی دانان. ( فرهنگ فارسی معین ).
- عمله کشتی ؛جاشوان. ملاحان. ( فرهنگ فارسی معین ).
- عمله واکره ؛ کارگران و کشاورزان. و در تداول فارسی بر کسانی اطلاق میشود که کارهای سخت و خشن و پست میکنند.
|| در فارسی امروز، کلمه عمله بصورت مفرد بمعنی یک تن کارگر زیردست بنا، استعمال میشود. و خشت و آجر به بنا دادن و زمین حفر کردن و دیوار فرودآوردن و گِل ساختن و خاک بردن و ازین قبیل کارها در بنائی از وظایف اوست. و عمله غیر شاگرد بنا است چه شاگرد بنا بیش و کم از بنائی آگاهی دارد. این کلمه را گاهی به «ها» ( عمله ها ) و زمانی به «ات » ( عملجات ) جمع بندند و نظایر این کلمه که جمع عربی را مفردبکار برند در فارسی کمابیش هست همچون طلبه ، تبعه و جز اینها.
- سرعمله ؛ بزرگ کارگران و عمله ها.

عملة. [ ع ِ ل َ ] ( ع اِ ) کرده شده ، هرچه باشد. ( منتهی الارب ). آنچه کرده شده است. ( از اقرب الموارد ). || هیئت کار کردن. ( منتهی الارب ). هیئت عمل. ( از اقرب الموارد ). || بدی و فساد دلی. ( منتهی الارب ). باطن شخص در بدی و شر. ( از اقرب الموارد ). || مزد کاری. ( منتهی الارب ). مزد کار و عمل. ( از اقرب الموارد ). عُملة. رجوع به عُملة شود.

عملة. [ ع ُ ل َ ] ( ع اِ ) مزد کارکن. ( منتهی الارب ). مزد کار و عمل. ( از اقرب الموارد ). عِملة. رجوع به عِملة شود.

عملة. [ ع َم ْ م َ ل َ ] ( اِخ ) نام جایگاهی است که در شعر نابغه ذبیانی آمده ، و زمخشری آن را بضم اول ضبط کرده است. ( ازمعجم البلدان ). شهری است در شام. ( از تاج العروس ). در منتهی الارب به تشدید لام ( عَمَلّة ) ضبط شده است.

عمله . [ ع َ م َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه . 360 تن سکنه دارد. آب آن از چم لوخ و محصول آن غلات ، حبوب ، چغندر قند، توتون و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).


عمله . [ ع َ م َ ل َ ] (اِخ )نام تیره ای است از بهمنی از شعبه ٔ لیراوی ، از ایلات کوه گیلویه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).


عملة. [ ع َ ل َ ] (ع اِمص ) دغلی . ناراستی یا دزدی .(منتهی الارب ). سرقت یا خیانت . (از اقرب الموارد).


عملة. [ ع َ م َ ل َ ] (ع ص ، اِ) عمله . ج ِ عامل . کارگران . رجوع به عامل شود : و او را [ دیه قردین ] قردین از برای او نام نهادند که ملک کیخسرو عمله و بنایان خود را روزی گفت گردید این . (تاریخ قم ص 81).
- عمله ٔ خلوت ؛ کنیزان و زنان حرم .
- عمله ٔ طبع ؛ کارگران چاپخانه . (فرهنگ فارسی معین ).
- عمله ٔ طرب ؛ گروه مطربان و موسیقی دانان . (فرهنگ فارسی معین ).
- عمله ٔ کشتی ؛جاشوان . ملاحان . (فرهنگ فارسی معین ).
- عمله واکره ؛ کارگران و کشاورزان . و در تداول فارسی بر کسانی اطلاق میشود که کارهای سخت و خشن و پست میکنند.
|| در فارسی امروز، کلمه ٔ عمله بصورت مفرد بمعنی یک تن کارگر زیردست بنا، استعمال میشود. و خشت و آجر به بنا دادن و زمین حفر کردن و دیوار فرودآوردن و گِل ساختن و خاک بردن و ازین قبیل کارها در بنائی از وظایف اوست . و عمله غیر شاگرد بنا است چه شاگرد بنا بیش و کم از بنائی آگاهی دارد. این کلمه را گاهی به «ها» (عمله ها) و زمانی به «ات » (عملجات ) جمع بندند و نظایر این کلمه که جمع عربی را مفردبکار برند در فارسی کمابیش هست همچون طلبه ، تبعه و جز اینها.
- سرعمله ؛ بزرگ کارگران و عمله ها.


عملة. [ ع َ م ِ ل َ ] (ع اِ) کار. || کرده شده ، هرچه باشد. (منتهی الارب ). آنچه کرده شده . (از اقرب الموارد). || (ص ) ناقة عملة؛شتر ماده ٔ بین العماله ٔ هوشیار. (منتهی الارب ). ماده شتر که نجابتش آشکار و زیرک باشد. (از اقرب الموارد).شتر زیرک که آشکار است زیرکی او. (از شرح قاموس ).


عملة. [ ع َم ْ م َ ل َ ] (اِخ ) نام جایگاهی است که در شعر نابغه ٔ ذبیانی آمده ، و زمخشری آن را بضم اول ضبط کرده است . (ازمعجم البلدان ). شهری است در شام . (از تاج العروس ). در منتهی الارب به تشدید لام (عَمَلّة) ضبط شده است .


عملة. [ ع ِ ل َ ] (ع اِ) کرده شده ، هرچه باشد. (منتهی الارب ). آنچه کرده شده است . (از اقرب الموارد). || هیئت کار کردن . (منتهی الارب ). هیئت عمل . (از اقرب الموارد). || بدی و فساد دلی . (منتهی الارب ). باطن شخص در بدی و شر. (از اقرب الموارد). || مزد کاری . (منتهی الارب ). مزد کار و عمل . (از اقرب الموارد). عُملة. رجوع به عُملة شود.


عملة. [ ع ُ ل َ ] (ع اِ) مزد کارکن . (منتهی الارب ). مزد کار و عمل . (از اقرب الموارد). عِملة. رجوع به عِملة شود.


فرهنگ عمید

۱. = عامل
۲. کارگر ساختمان. &delta، در فارسی به صورت مفرد استعمال می شود.
۳. [قدیمی] کارکنان، کارگران.
* عملهٴ طرب: [قدیمی] مطربان، خوانندگان و نوازندگان.

۱. = عامل
۲. کارگر ساختمان. Δ در فارسی به‌صورت مفرد استعمال می‌شود.
۳. [قدیمی] کارکنان؛ کارگران.
⟨ عملهٴ ‌طرب: [قدیمی] مطربان؛ خوانندگان و نوازندگان.


دانشنامه آزاد فارسی

عَمَلِه
نام چند دسته از طوایف ترک و لر ایران. طایفۀ عملۀ پشتکوه، حدود دو قرن پیش، از قلمرو والی پشتکوه لرستان گریخته و در بعضی روستاهای محصور اطراف شوش مستقر شدند. اینان تا ۱۰۰ سال پیش به عملۀ کریم خان معروف بودند. جمعیت این مردم در حدود یکصد سال پیش بالغ بر ۸۰۰ خانوار بود. آقامحمدخان قاجار در اواخر سلطنت گروهی از این مردم را به فارس تبعید کرد. اینان پس از قتل شاه، دوباره به موطن خود بازگشتند. طوایف عملۀ یا نوکرباب کهکیلویه عبارت اند از عملۀ بویراحمدی گرمسیری، ساکن دهستان آرو؛ عملۀ بویراحمدی سردسیری که از تیره های مختلف تشکیل شده است؛ و عملۀ چرام. طایفۀ عملۀ قشقایی مرکب از ۲۷ تیرۀ کوچک و بزرگ و مشتمل بر ۴,۰۳۷ خانوار چادرنشین است. تیره های اصلی عملۀ قشقایی عبارت اند از ایگدر، اسلاملو، نفر، بیات، رحیمی، صفی خانی، آردکپان، بلو، موصلو، بوربور، بهمن بیگلو، گله زن، ابیوردی، مختارخانلو توللی و جز آن ها. سردسیر این مردم در شش ناحیه و سرحد و چهاردانگه و گرمسیرشان در سیمکان و بیضا و فراشبند و خنج و کارزین و افزر و فیروزآباد قرار دارد. طایفۀ عمله، در گذشته اتباع مخصوص ایلخانان قشقایی بودند و به تدریج طایفه ای بزرگ شدند. اعضای این طایفه همان گونه که از نامشان پیداست، از طوایف مختلف ایل قشقایی جدا شده بودند.

فرهنگ فارسی ساره

کارگر


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عَمَلِهِ: عملش- کارش
ریشه کلمه:
عمل (۳۶۰ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)

گویش اصفهانی

تکیه ای: amela / feɂla
طاری: amala / faɂla
طامه ای: amala
طرقی: amala / fa:la
کشه ای: amala
نطنزی: amala


پیشنهاد کاربران

اسم روستایی در نزدیکی شوش دانیال

طایفه ی عمله قشقایی . . . . . . . امله . . . امل در تورکی آرزو. . . . . . اور آباد ( عور آباد ) . . . . . . . . ابهر ( عبهر ) . . . . . اوقاپ ( عقاب ) . . . . . شمع ( شام ) . . . . . . . . . . عاشق ( آشیق از فعل آشماق، او کی حدین آشیب مثلا سئودادا ) عین مخصوص عربی دی تورکی ده عین یوخدی. . . . . . . روستای بابا طاهر عریان ( اوریان بر وزن دریان ( شبستر ) ) معلون رضاپالانی، در پی تحریف نامهای تورکی دستور داده نامهای تورکی را با حروف مخصوص عربی ( ح. ع. ث. ص. ض. ذ. ط. ظ ) بنویسند. تا ما تورکها شاش باش بمانیم. این حروف مخصوص زبان عربی است. و در هیچ زبان دیگری وجود ندارد. . . . امل در تورکیه اسم دخترانه به معنای آرزو است.

طایفه ی عمله قشقایی . . . . . . . امله . . . امل در تورکی آرزو. . . . . . اور آباد ( عور آباد ) . . . . . . . . ابهر ( عبهر ) . . . . . اوقاپ ( عقاب ) . . . . . شمع ( شام ) . . . . . . . . . . عاشق ( آشیق از فعل آشماق، او کی حدین آشیب مثلا سئودادا ) عین مخصوص عربی دی تورکی ده عین یوخدی. . . . . . . روستای بابا طاهر عریان ( اوریان بر وزن دریان ( شبستر ) ) معلون رضاپالانی، در پی تحریف نامهای تورکی دستور داده نامهای تورکی را با حروف مخصوص عربی ( ح. ع. ث. ص. ض. ذ. ط. ظ ) بنویسند. تا ما تورکها شاش باش بمانیم. این حروف مخصوص زبان عربی است. و در هیچ زبان دیگری وجود ندارد. . . . امل در تورکیه اسم دخترانه به معنای آرزو و هد ف است


کلمات دیگر: