شلوغ کردن
فارسی به انگلیسی
to make noise, to disturb, to make crowded or congested, to overcrowd, to bang, to clatter, to clutter, to confuse, to crowd, to racket
فارسی به عربی
مربی , نشاط
( شلوغ کردن(با امد و شد زیاد ) ) مربی
( شلوغ کردن(با امد و شد زیاد ) ) مربی
مربي , نشاط
مترادف و متضاد
زینت دادن، بر هم زدن، شلوغ کردن، زیاد بار کردن، واژگون ساختن، سرنگون کردن، مضمحل کردن
شلوغ کردن
شلوغ کردن، تقلا یا کشمکش کردن، تکاپو کردن
متراکم کردن، بستن، مسدود کردن، شلوغ کردن، منقبض کردن، چپاندن، فرو کردن، گنجاندن، پارازیت دادن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - ازدحام کردن . ۲ - سر و صدا کردن .
شلوغ
واژه نامه بختیاریکا
کلا کورو کردِن
پیشنهاد کاربران
Bustle
کلمات دیگر: