hip
شنج
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
ترنجیده و در هم کشیده شدن پوست کسی شنج جلده شنجا .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
پیری و درازی و خشک شنجی
گوئی به گه آلوده لتره غنجی.
اندیشه کن از بندگی امروز که بنده ت
پیش تو بپای است و تو بنشسته به شنجی.
شنج. [ ش ُ ] ( اِ ) نوعی از صدف باشد که آن را توتیای اکبر خوانند و شیرازیان قصبک گویند. ( برهان ). نوعی از صدف. ( فرهنگ جهانگیری ). قسمی وَدَع. قسمی صدف. صدفی که از آن توتیا میسازند. ( ناظم الاطباء ). گوش ماهی. لیسک. حلزون. خف الغراب. فرحولیا. راب. سفیدمهره. ( یادداشت مؤلف ). معرب سنک و نوعی از حلزون باشد. ( از فهرست مخزن الادویه ). حلزون. ( داود ضریر انطاکی ص 224 ). || عصاره درخت یلاس است که کات نامند و به هندی کهیر و کته نامند. ( فهرست مخزن الادویه ).
شنج. [ش َ ن َ ] ( ع اِ ) شتر نر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شتر. ( مخزن الادویه ). || ( اِمص ) ترنجیدگی پوست و درکشیدگی آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
شنج. [ ش َ ن َ ] ( ع مص ) ترنجیده و درهم کشیده شدن پوست کسی : شنج جلده شنجاً. ( از منتهی الارب ). منقبض شدن پوست و درهم کشیده شدن آن در اثر رسیدن آتش بدان یا سرمازدگی. ( از اقرب الموارد ).
شنج. [ ش َ ن ِ ] ( ع ص ) فرس شنج النسا؛ اسب درکشیده رگ ران و هو مدح لانه اذا شنج لم تسترخ رجلاه. ( منتهی الارب ). اسب درکشیده رگ ران و این صفت نیکی است برای اسب زیرا در این صورت دیگر دو پای او سست نشود و گاه غراب را با این صفت توصیف نمایند. ( از اقرب الموارد ).
شنج . [ ش َ ن َ ] (ع مص ) ترنجیده و درهم کشیده شدن پوست کسی : شنج جلده شنجاً. (از منتهی الارب ). منقبض شدن پوست و درهم کشیده شدن آن در اثر رسیدن آتش بدان یا سرمازدگی . (از اقرب الموارد).
شنج . [ ش َ ن ِ ] (ع ص ) فرس شنج النسا؛ اسب درکشیده رگ ران و هو مدح لانه اذا شنج لم تسترخ رجلاه . (منتهی الارب ). اسب درکشیده رگ ران و این صفت نیکی است برای اسب زیرا در این صورت دیگر دو پای او سست نشود و گاه غراب را با این صفت توصیف نمایند. (از اقرب الموارد).
پیری و درازی و خشک شنجی
گوئی به گه آلوده لتره غنجی .
منجیک (از لغت فرس اسدی ).
|| بینی کوه . (برهان ). دماغه و بینی کوه که شکستگی بسیار داشته باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). || زمین که بغایت سخت بود و شکستگی و ناهمواری و سنگ بسیار داشته باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) :
اندیشه کن از بندگی امروز که بنده ت
پیش تو بپای است و تو بنشسته به شنجی .
ناصرخسرو.
شنج . [ ش ُ ] (اِ) نوعی از صدف باشد که آن را توتیای اکبر خوانند و شیرازیان قصبک گویند. (برهان ). نوعی از صدف . (فرهنگ جهانگیری ). قسمی وَدَع . قسمی صدف . صدفی که از آن توتیا میسازند. (ناظم الاطباء). گوش ماهی . لیسک . حلزون . خف الغراب . فرحولیا. راب . سفیدمهره . (یادداشت مؤلف ). معرب سنک و نوعی از حلزون باشد. (از فهرست مخزن الادویه ). حلزون . (داود ضریر انطاکی ص 224). || عصاره ٔ درخت یلاس است که کات نامند و به هندی کهیر و کته نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
شنج . [ش َ ن َ ] (ع اِ) شتر نر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتر. (مخزن الادویه ). || (اِمص ) ترنجیدگی پوست و درکشیدگی آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
۲. زمین سخت و ناهموار، شخ.
۳. (زیست شناسی ) سرین، کفل.