وتد
رنگ رفتن
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
احاطه کردن، رنگ پریده شدن، رنگ رفتن، میله دار کردن، در میان نرده محصور کردن
لغت نامه دهخدا
رنگ رفتن. [ رَ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) پریدن و دگرگون شدن رنگ چیزی. بیرنگ شدن. رنگ اصلی چیزی تغییر پیدا کردن. رنگ پریدن. رنگ باختن. رنگ ریختن. رنگ گسیختن.رنگ برخاستن. رجوع به همین ماده ها شود :
نه بهفت آب که رنگش بصد آتش نرود
آنچه با خرقه زاهد می انگوری کرد.
که می ترسم برآرد تیغ او رنگ.
نه بهفت آب که رنگش بصد آتش نرود
آنچه با خرقه زاهد می انگوری کرد.
حافظ ( از آنندراج ).
ز رویم وقت رفتن می رود رنگ که می ترسم برآرد تیغ او رنگ.
کمال خجندی ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: